حالم خیلی بده اگه حرفامو باور نمیکنید از تاپیک برید بیرون فقط زخم زبون نزنید لطفاً
با ۱۵ سال سن به خودکشی فکر میکنم با ۱۵ سال سن دلم میخواد شب بخوام صبح بیدار نشم
به خاطر دعواهای مامان و بابام منی که ابتدایی شاگرد اول بودم چهارتا تجدید آوردم امسال
تنها دلخوشیم اینه هفته ای یبار یشب برم خونه مادربزرگ مادریم شب بمونم راحت بدون دعوا
بدون دردسر
حالا با معلم خصوصی حرف زدم هر روز میاد امشبم خونه مادربزرگم موندم فردا ۳ معلم میاد شب بابام زنگ زد گفت آماده شید میام دنبالتون بعدشم زنگ زد به مادربزرگم گفت بیا دخترتو ببر نمیخوامش
مامانم اومده خونه مادربزرگم از طرفی هم یه خواهر کوچیکتر دارم که خیلی به بابام وابسته است مامانم مونده چیکار کنه
سر درد امونمو بریده یه بغض تو گلوم گیر کرده که حتی نمیزاره نفس بکشم تو رو خدا یه راهی بزارید جلوم تو رو خدا دعا کنید بمیرم راحت شم