امروز رفتم مغازه شوهرم بهش گفتم پول بده برم بازار بعد زن مغازه روبه رویی شوهرم تو مغازمون بود داشت خرید میکرد بعد شوهرم با یه پوس خند بهش گفت پول داری به این بده اونم گفت کیفم رو نیاوردم بعد خرید کرد رفت گفت شوهرم میاد حساب میکنه منم پول نگرفتم رفتم دوباره خونه از حرف شوهرم داشتم آتیش میگرفتم بهش پیام دادم گفتم مگه من برا گدایی اومده بودم که جلو اون زنیکه بهم اون جوری گفتی به این پول بده و گفتم هیچ وقت این کارت رو فراموش نمیکنم که جلو اون زنه با من مث یه آشغال رفتار کردی و یه سری حرفا دیگه
الآنم اومد خونه شام بخوره دوباره بره مغازه رو گاز از غذا ظهر قرمه مونده بود انگار که هیچی نشده اومد گفت چی داریم بخورم من تو اتاق بودم هیچی نگفتم رفت دید قرمه داریم ولی کنسرو باز کرد خورد رفتم گفتم غذا رو گاز هست چرا کنسرو میخوری اصلا حرف نزد
بعدش که رفت پیام دادم مقصری به جا معذرت خواهی قیافه میگیری