ما چهارده سال است ازدواج کردیم، تابستان ها میره کشاورزی و پیش ما نیست ، دیشب رسید ، امشب ازش کاری خواستم گفت چون مستاجریم نمیشه، هر وقت خانه خریدم ، گفتم چهارده سال است هر چی خواستیم گفتی ما مستاجریم ، دیگه خسته شدم ، دعوا شد بعد توی دعوا حرف های زشت رد و بدل شد ، من گفتم مادرت کار خوبی نمیکنه پسرها را از زن و بچه هاشون می گیره می بره پیش خودش ، گفتم باورت نشده پدری ، از دیشب که برگشته تهران هی میگه اونجا مریض نشدم ، اونجا وزنم بالا نرفت ، اونجا تحرک داشتم، اونجا خوشم ، جلوی من و دخترش،
وقتی اونجا خوشه چرادبرگشته ؟
چه بد
چرا واقعا بعضی پدر مادرا اینطورن
فقط من از شهر اونا نیستم ، جاری های من خودشون کلا خانه ی مادراشون هستند
اونا سبک زندگی شون با من متفاوته
در هر صورت بخواد به رفتن هاش ادامه بده دائم از دخترمون دور میشه . زمین کشاورزی بهش ارث رسیده، سر چشم هم چشمی با برادرهاش داره کشاورزی می کنه و گرنه کلی مهارت و تخصص های دیگه داره ، توی کامپیوتر هم سر رشته داره ، کار براش تهران هست
دوست عزیزم تاپیک های قبلیت رو نگاه کردم،بنظرم مشکل زندگیتون جدی تر از این حرفا باشه،شاید اگه بتونید مشاوره برید بهتون بهترین راهکار رو بده
ولی بنظرم وقتی پول لازم داشت به خانواده تون بگید بهش ندن،شمام بگید مثلا از داداشت یا خواهرت بگیر
خیلی حرصم گرفت اسی از شوهرت،من جای شما بودم یه لحظه ام تحمل نمیکردم بخدا
دلیل نمیشه چون شما ماشین و طلا داری پول نمیده
مگه گشنه تون بشه ماشین رو میشه جای نون خورد
اون مار شوهر و برادرشوهرتونم تقاص دخالت هاشون رو پس میدن
زندگی دار مکافاته
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
