اولش یه توضیحی بدم
پدر شوهرم قبل محرم بردن کمپ چند شب پیش زنگ زد گفت دارم میمیرم بیاید ببرینم
بعد شوهرم رفت دنبالش
من سوپ درست کردم گفتم بریم خونه خودتون بخوریم و اونجا مراقبتش کنی
شوهرم گیر داد وقتی اب منطقه قطعه اونا رو اورد خودم پدر شوهر و خواهرشوهرم
مادرشون شهر دیگه ای رفته دکتر
خلاصه ک رفتیم خونه یه تشک و بالشت گذاشتم با پتو برای پدرش
یه گوشه دراز کشید
بعد خواهرش هم بود و اینا با هم بودیم بهشون بی احترامی نکردم یه شب بودن فردا ش گفت ظهر میبرمشون نبردشون
بعد گف عصر میبرم نبردشون
اینم بگم پدرشوهرم سرش فک میکنم شپش داشت
خودشم خیلی بو میداد ابم قط بود ببرنش حمام
بهشون همه چی میدادم
گف خربزه میخام رفتم براش موز و خربزه گرفتم و واقعا تحمل کرد دیگه داشتم میمردم
شب بعدش گفتم ببرشون دیگه گفت ن فردا صبح منم حالم داشت بهم میخورد از همه چی ب خوبی بهش گفتم من میرم هر وقت بردیشون برمیگردم اونم اوکی بود ب پدر و خواهرشم گفتیم من میرم خونه پدرم حمام کنم چون اب منطقه پدرم وصل بود بعدش پدرم اومد دنبالم دیشب اومدم خونه پدرم حمام کردم و خوابیدم صبحم زنگ زدم گفت رفتن رفتم تمیز کردم خونه رو ک حالا بعدش بحث کردیم
اسکرین پیام هام ب شوهرمم هست خودتون بخونید