گذشتتا چندسال پیش پدرم بر اثر مواد کلیه هاش درگیر شد،دکتر گفت راهی نداره زد ب چشمش دوتا چشمش کور شد،همین برای مادرم خیلی خوب بود،دیگه هرروز میومد مردارومیاوردخونه پدرمم نمیدید ،میرفتن اتاق کارشونو میکردن میزدن بیرون
ی شب با ی پسر ۱۸ساله اومد خونه ب برادر بزرگم گفت مهدی تو برو بیرون این پسره میگه جلوی تو راحت نیست اینجا بخوابه،داداشمم از خداخواسته از پول گرفت رفت پی موادش و رفیق بازی تاصبح مادرم با اون پسره بود صداشون هنوز توگوشمه کثافتا
دیگه کارهرروز مادرم همین بود،خواهرمم ک از خودش بدتر،مطلقه بود باردارشد،ازخونه نمیزد بیرون نمیدونم چرا سقطشم نکرد،ب دنیاش اورد توی بیمارستان ولش کرد اومد
دیگه چیزی برامون نمونده بود همشو فروخته بودن برای موادشون فقط همون اتاق۶۰متری مونده بود ،اونم هرشب برادرم یا پنجره اشو میبرد میفروخت یا در خونه رو،کم کم کل وسایل رو فروخت خونه خالی شد
هرچیشمموند مادرم اومد برد
مادرمو چندبار با مردا میگرفتن همش خودشو جای عمه هام یا زن عاموهام جامیزد میخواست ابروی اوناروببره الکی میگفت دختر فلانیم،خیلی بی ابروشون کرده بود،دیگه دست ب یکی کردن رفتن ب پدرمم گفتن طلاقش داد
برادرم دید دیگه چیزی برامون نمونده پدرمو مجبور میکرد بره روی جاده بشینه گدایی کنه تا براش پول دربیاره بده زهرماری بکشه،ی شب نمیدونم پدرم گرسنه بود یا هرچیزی بلندمیشه بره ماشین میزنه بهش فوری تموم کرد ،روزخاکسپاری مادرم اومد با ارایش غلیظ میخندید بیرونش کردن
دیه پدرمو برادر کوچیکم گرفت مادرم بهش گفت بیارستوران بزنیم شریکی داداشمم قبول کرد حالا ک رستوران زده همه چیزشم داداشم خریده مادرم میگه شریکی درکارنیست توحقی نداری از این رستوران ،الانم برای خودش خونه کرایه کرده مثل سگ شده از بس با همه بوده،دیگه۵۰سالشه عوقت میگیره توروش نگاه کنی هنوز کثافت کاریاشو داره
خواهرمم پسرش۱۸سالشه خونهکرایه کرده پیش مادرمنمیره ب قول خودش میگه توبه کردم اون وقتام گولمادرمو خوردم همیشه مادرمو فحش میده میگه اون مادر نیست چون درحقمون مادری نکرد فقط عذابمون داد
منم ۳ساله ازدواجکردم ی دختر دارم خداراشکر زندگیمخوبه
ببخشید سرتونو درداوردم دوست داشتم دردو دل کنمی ذره خالی شم