2777
2789
عنوان

میخوام داستان زندگی دوستمو بذارم

278 بازدید | 26 پست

کسی هست بذارم؟؟خودش راضیه

باور کنی یا نکنی، تو این زندگی حتی یه نفرم اندازه خودت وجود نداره که بهش نیاز داشته باشی✨🌱        نشاطي كِ ازغم ديگران به دست بیاد،گناهه...

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

سلام من فاطمم ۱۹سالمه میخوام داستان زندگیمو براتون بگم،البته تا نصفشو من بدنیا نیومده بودم از عمم شنیدم

خیلی سال پیش پدرم سربازی بود،پدربزرگم هرحرفی میزد میگفت نباید کسی روی حرفم نه بیاره،پدربزرگم رفته بود خالمو برای بابام خاستگاری کرده بود،پدرم روحش خبرنداشت،وقتی برگشت بهش گفتن ی دختر خوشگل و خوشتیپ برات خاستگاری کردیم پدرمم خوشحال شده بود گفت مشکلی نداره،ی روز باهم رفتن خونه نامزدش،همون روز خالم گفته ک من میخوام باهاتون بیام شهرتون ،پدربزرگم اینا روشون نمیشد چیزی بگن دیگه قبول کردن،تایکماه خالم پیش پدرم بود( عقد نبودن فقط نشون) بعداز یکماه خالم گفت بریم پیش خانوادم همشون رفتن،میخواستن قرار عقد رو بذارن،خالم جلو همه گفته من نمیخوام با محمود ازدواج کنم من یکی دیگه رو میخوام،پدرمم گفته بود ب جهنم از خونشون زد بیرون

گذشت بعداز یکسال پدرم رفت ارتش باز بابابزرگم گفت میخوام براش زن بگیرم ،رفت خواهر همون دختر اولیو براش خاستگاری کرد بدون خبر از پدرم ،ی پسر دیگه رو برده بود رو سفره عقد نشوند بجای پدرم دختره رو عقد کردن.وقتی پدرم برگشت بهش گفتن،خیلی ناراحت شد گفت چرا اینکارو کردی مگه ندیدی خواهرش چیکار کرد پدربزرگم میگفت نه هرچی من گفتم باید همون بشه

باور کنی یا نکنی، تو این زندگی حتی یه نفرم اندازه خودت وجود نداره که بهش نیاز داشته باشی✨🌱        نشاطي كِ ازغم ديگران به دست بیاد،گناهه...

دیگه پدرو مادرم باهم ازدواج کردن ،مادرم بچه دار نمیشد بعداز ۵سال باردارشد ی دختر بدنیا اورد،از روزی ک باردار شد باپدرم بحث میکرد ،میگفت چرا میری سرکار زنتو ول میکنی باید از ارتش استعفا بدی،پدرمم قبول کرد ودیگه سرکار نرفت،مادرم خیلی شکاک بود ،پدرم بسیار زیبا و خوشتیپ بود از مادرم خیلی سرتر بود بخاطر همین همیشه دعوا داشتن میگفت تومیری با زنا اصلا بیرون نباید بری!!بعداز اینکه برادرم ب دنیا اومد مادرم همیشه قهر میکرد میرفت خونه پدرش بعداز۸ماه میومد،الکی قهرمیکرد سر هیچ و پوچ،یبار ک برگشت پدرم رفته سر کیفش گوشیشو برداره ۵،۶تا قوطی کبریت داخل کیفش بود بازش میکنه میبینه همشون شماره داخلشونه بهشون زنگ میزنه همش مرد بودن بامادرم دعوا کرده مادرمم گفته اره دوست پسرامن ،هروقتم میرم خونه پدرم میرم پیششون دورامو میزنم و برمیگردم،اونوقتا خونشون پیش خونه پدربزرگم بودن همشون‌میشنون عمم اینا ب پدرم گفتن این زنو طلاق بده پدرم خیلی دوسش داشت گفته نه شاید آدم بشه حتما دست از این کاراش برمیداره،دیگه‌گذشت اون روز کم کم مادرم میزد بیرون تانصف شب خونه نمیومده هرروزم جنگ و دعوا بوده،ی روز گفت میخوام خونمو ببرم شهر پدرم اینا ،بابامم گفته باشه بریم بعداز ۳ماه برگشتن پدرم معتاد شده بود ،نگو فک‌وفامیلای مادرم‌همشون معتادن حتی خود مادرمم معتاد شده بود پدرمم معتاد کرد،این فقط نقشش بود این بلا رو سر بابام بیاره ،وقتی برگشتن عمم اینا ک فهمیدن بردنش کمپ پاک شد بعداز یکماه باز مادرم رفته بود براش مواد خریده بود میگفت بیا باهم‌بکشیم باز خودشو الوده کرد دیدن فایده نداره گفتن پس خونتو جداکن برو

باور کنی یا نکنی، تو این زندگی حتی یه نفرم اندازه خودت وجود نداره که بهش نیاز داشته باشی✨🌱        نشاطي كِ ازغم ديگران به دست بیاد،گناهه...

پدرم خونشو جدا کرد و رفت یجای دیگه،ولی مادرم دست از کثافت کاریاش برنداشت پدرمم دیگه کاری ب کارش نداشت در اصل زورش بهش نمیرسید،۳تا برادر دارم خودمم بچه اخرم

دیگه ما کم کم بزرگ شدیم مادرم از بچگی سیخ و سنگ‌میداد دست داداش بزرگم‌میگفت بکش اونم میکشید،ماارو ول میکرد میرفت هفته ای دوهفته ای یکبارمیومد خونه،بهمون سرمیزد پول از بابام‌میگرفت میرفت،وضع مالیمون خیلی خوب بود دوتا ماشین داشتیم زمین خونه همه‌چیز 

برادرم‌ک‌بزرگتر میشد‌ هرروز‌جنگ و دعوا میگفت باید ماشینو بهم بدین زمین میخوام همشو بامادرم فروختن خوردن برامون موند ی خونه ۶۰متری ،خواهر بزرگم ازدواج کرد یادمه‌مادرم بهش میگفت چیه با اون الدنگ موندی طلاق بگیر بیا بریم کارکنیم پول دربیاریم خواهرمم گولشو خورد ب شوهرش خیانت کرد ،شوهرش فهمید با ی بچه طلاقش داد بچه رو هم‌نخواست،دیگه خواهرمم‌مثل مادرم‌شده بود هرروز‌با این و اون میرفت،ی شب مادرم‌خونه بود پدرم خیلی گریه کرد گفت دست بردار از این‌کارات یا برو طلاق بگیر میگفت طلاق‌نمیگیرم ،پدرم خیلی کتکش‌زد درو روش قفل کرد زد بیرون،یادمه زنگ‌زد ب یکی گفت بیا پشت پنجره اونم اومد مادرم فکر میکرد‌من‌خوابم سینه هاشو دراورد تااون مرده بهش دست بزنه حتی مرده ی خودکار دراورد روی سینه مادرم ی چیزی مینوشت 

گذشت اون شب من خوابیدم صبح بیدار شدم مادرم‌نبود رفت تا یکماه برنگشت،وقتی اومد چادرو نقاب زده بود!!!پدرم گفت چیه زهرا توبه کردی؟خندیدگفت نه بابا از این‌راه‌پول درمیارم؟!گفت‌میرم هیئت کرایه میکنم ی زنی ک مداحی بلده میبرم میخونه میگم ی بچه یتیمی هست یا ی خانواده بی سرپرست بیاین‌بهشون کمک کنیم نفری ۱تومن بذاریم‌روی هم اوناهم کمک‌میکنن همه چیز میارن حتی خیر ها میلیون‌میلیون پول میریزن ب کارتم منم برشون میدارم واسه خودم ،مردم میگن حسینیه باز کردم نمیدونن دارم تیغشون میزنم 😔

باور کنی یا نکنی، تو این زندگی حتی یه نفرم اندازه خودت وجود نداره که بهش نیاز داشته باشی✨🌱        نشاطي كِ ازغم ديگران به دست بیاد،گناهه...

گذشت‌تا چندسال پیش پدرم بر اثر مواد کلیه هاش درگیر شد،دکتر گفت راهی نداره زد ب چشمش دوتا چشمش کور شد،همین برای مادرم خیلی خوب بود،دیگه هرروز میومد مردارو‌میاوردخونه پدرمم نمیدید ،میرفتن اتاق کارشونو میکردن میزدن بیرون

ی شب با ی پسر ۱۸ساله اومد خونه ب برادر بزرگم گفت مهدی تو برو بیرون این پسره میگه جلوی تو راحت نیست اینجا بخوابه،داداشمم از خداخواسته از پول گرفت رفت پی موادش و رفیق بازی تاصبح مادرم با اون پسره بود صداشون هنوز توگوشمه کثافتا

دیگه کارهرروز مادرم همین بود،خواهرمم ک از خودش بدتر،مطلقه بود باردارشد،ازخونه نمیزد بیرون نمیدونم چرا سقطشم نکرد،ب دنیاش اورد توی بیمارستان ولش کرد اومد

دیگه چیزی برامون نمونده بود همشو فروخته بودن برای موادشون فقط همون اتاق۶۰متری مونده بود ،اونم هرشب برادرم یا پنجره اشو میبرد میفروخت یا در خونه رو،کم کم کل وسایل رو فروخت خونه خالی شد

هرچیشم‌موند مادرم اومد برد 

مادرمو چندبار با مردا میگرفتن همش خودشو جای عمه هام یا زن عاموهام جامیزد میخواست ابروی اوناروببره الکی میگفت دختر فلانیم،خیلی بی ابروشون کرده بود،دیگه دست ب یکی کردن رفتن ب پدرمم گفتن طلاقش داد 

برادرم دید دیگه چیزی برامون نمونده پدرمو مجبور میکرد بره روی جاده بشینه گدایی کنه تا براش پول دربیاره بده زهرماری بکشه،ی شب نمیدونم پدرم گرسنه بود یا هرچیزی بلندمیشه بره ماشین میزنه بهش فوری تموم کرد ،روزخاکسپاری مادرم اومد با ارایش غلیظ میخندید بیرونش کردن 

دیه پدرمو برادر کوچیکم گرفت مادرم بهش گفت بیارستوران بزنیم شریکی داداشمم قبول کرد حالا ک رستوران زده همه چیزشم داداشم خریده مادرم میگه شریکی درکارنیست توحقی نداری از این رستوران ،الانم برای خودش خونه کرایه کرده مثل سگ شده از بس با همه بوده،دیگه۵۰سالشه عوقت میگیره توروش نگاه کنی هنوز کثافت کاریاشو داره 

خواهرمم پسرش۱۸سالشه خونه‌کرایه کرده پیش مادرم‌نمیره ب قول خودش میگه توبه کردم اون وقتام گول‌مادرمو خوردم همیشه مادرمو فحش میده میگه اون مادر نیست چون درحقمون مادری نکرد فقط عذابمون داد 

منم ۳ساله ازدواج‌کردم ی دختر دارم خداراشکر زندگیم‌خوبه 

ببخشید سرتونو درداوردم دوست داشتم دردو دل کنم‌ی ذره خالی شم

باور کنی یا نکنی، تو این زندگی حتی یه نفرم اندازه خودت وجود نداره که بهش نیاز داشته باشی✨🌱        نشاطي كِ ازغم ديگران به دست بیاد،گناهه...

@شاقاسمم  

@چسانفیسان  

@دختر_اکلیلی   

@ایححححح‍ 

 

@امین_حیایی_هستم  

 

@طلامطلا  

باور کنی یا نکنی، تو این زندگی حتی یه نفرم اندازه خودت وجود نداره که بهش نیاز داشته باشی✨🌱        نشاطي كِ ازغم ديگران به دست بیاد،گناهه...

فقط میتونم بگم پشمام

بسا چیزی را خوش نداشته باشید، حال آنکه خیر شما در آن است و بسا چیزی را دوست داشته باشید، حال آنکه شر شما در آن است. و خدا می‌داند و شما نمی‌دانید. بقره آیه۲۱۶  

به جای خاصی رسیده؟ یا داستان زندگیش اینه: تجرد دوست شدن با پسره به سختی بهش رسیده درگیری مادرشو ...

خداراشکر دوستم مثل خواهرو مادرش نشد ازدواج کرد زندگیش خیلی خوبه 

باور کنی یا نکنی، تو این زندگی حتی یه نفرم اندازه خودت وجود نداره که بهش نیاز داشته باشی✨🌱        نشاطي كِ ازغم ديگران به دست بیاد،گناهه...
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792