لحظه ای که خیانتو میفهمی لحظه عجیبیه امروز کلا روز عجیبیه
نمیدونم چیکار کنم
پنج صبح پیاماشونو خوندم داد زدم ؟ نه!
گریه کردم ؟ نه !
فقط بهش گفتم یجوری برو که انگار هیچوقت نبودی
گریه کرد افتاد زمین بی حس شد داد زد توجیه کرد خواهش کرد التماس کرد تنش یخ کرد گفت اون میخواست من پسش زدم حتی یبارم ندیدمش
باور کردم ؟ نه!
گفتم برای تو جلو عالم وایسادم تو شکستیم
گفت من برای تو جنگیدم نرو (دو سال خواستگاری و سه سال نامزدیمون طول کشید و پنج سالم دوست بودیم)
برام مهم بود ؟ اره!
ولی اومدم سر کار و قوی کار کردم
له شدم من له شدم و نمیدونم دقیقا باید چه غلطی کنم
دائم زنگ میزنه پیام میده اما دلی که مرد دیگه زنده نمیشه