با خواهرم و زنداداشم نشتیم توی جمع خواهرم میگ خواهر کوچیک بدرد نمیخوره من باید همه کار هارو کنم
نمیدونم خواهر کوچیک اله بله ..باز میگ من این همه دعا کردم حدا خواهر بده ب کجا رسیدم
زنداداشم هم پیش همه میگ این خواهرمه ازبس باهاش خوب رفتار میکنم
اونروز میگ منک خواهری ندارم میترسم یروز مامانمو از دست بدم دیگ هیچکی پشتم نیس
حالا از زنداداش توقعی نیس بالاخره خواهر شوهرم
ولی برای خواهرم همه کار کردم
هیچوقت بهش بی احترامی نکردن