رفیق جینگم عاشق پسرعمش شده بود..خیلیم ناجور،تا صب براش گریه میکرد
خلاصه بعد از چند وقت دوستای احمد(همون پسرعمه ی دوستم)اومدن گفتن احمد از زینب(دوست من)خوشش میاد
ماهم رفتیم به زینب گفتیم که احمد تورو دوست داره
زینب مث چییی گریه میکرد از ذوق
بعد از چند هفته زینب اومد گفت احمد اصلا رفتاراش شبیه یه ادم عاشق نیستن
انگار از من متنفره
خلاصه ازم خواست که به احمد زنگ بزنم ب عنوان یه ناشناس ازش بپرسم که واقعا زینبو دوست داری یا نه؟
منم زنگ زدم..شب احیا بود ساعت 3 نصف شب
منم که صدای احمدو نمیشناختم ک نفهمیدم یکی دیگه جواب داده.یه ادم ل.اشی جواب داده بود و رفته بود به همه گفته بود یکتا(من) زنگ زده مخمو بزنه. جدی جدی ابرومو جلو همه برده بود.اسمم افتاده بود رو زبونا و مسخره میکردن.
زینب رفت به احمد گفت چرا رفتین به همه گفتین؟احمد گفت که من نبودم،خلاصه متوجه شدیم که یکی دیگه لو داده،اول فکر کردیم احمده
حالا بعد این جریانا زینب خودش رفت اعتراف کرد.ولی احمد خیلی رفتاراش بد شده بودن
الانم خیلی رفتاراش بدن،ولی دوستاش میگن زینبو دوست داره
اما خودش خیلی مث سنگ رفتار میکنه
بنظرتون چیکار کنیم؟اگه دوباره به بگیم خودمونو کوچیک میکنیم؟