2777
2789

چرا هیچ جایی قانون حقی ب ما نمیده

خانوادم در حد مرگ دارن اذیتم میکنن 

همین دیشب همشون ریختن سرم تا حد مرگ کتکم زدن سر اینکه گفتم نمیخام ازدواج کنم با کسی ک اونا میگن نمیخام زوری ازدواج کنم وای خدا دلم داره میترکه نمیتونم همه بدنم کبوده انقد با روح و روانم بازی کردن دیشب تا صبح فقط میزدم تو سر خودم از سر درد دارم میمیرم کسی ک دوسش داشتم نزاشتن بهش برسم ی کاری کردن طرف پشیمون شه بزه الان همونا میگن کسی تورو نمیگیره و اضافه ای تو خونه ما😭😭 ی بار حسرت ب دل موندم داداشام اسممو خوب صدا کنن یا بهم بگن آبجی همش بهم میگن حرومزاده و گوه😭💔 ازشون متنفررم چیکار کنم چجوری از دستشون راحت شم هیشکی کمکم نمیکنه😭😭

♥️

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

چند سالته

دخترکی شاد در من می‌زیست...که چونان شاپرک، به این‌سو و آن‌سو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بال‌هایش ریخت... پَرپَر شد...

عزیزم خوب گوش کن کتک دو روزه سه روزه 

بعدش خسته میشه تا جایی میتونی مقاومت کن

اگر راضی نباشی ازدواج کنی اگر خوب نشه 

پس فردا خدای نکرده خوب نشه همینا کلی کنایه بهت میزنن کسیم پشتت نیست .

بزرگتری کسیو نداری بهش بگی با خانوادت صحبت کنن؟

 در کوچه ام،در یک کوچه خلوت وبی کس راه میروم.بدون نگاه به پشت سر،درنقطه ای که راهم را تاریکی فرامیگیرد،گویی رویایی میبینم که درانتظارماست.آسمان سیاه با ابرهای خاکستری پوشیده شده.گویی رعد وبرق پنجره ی خانه هارانشانه گرفته.عالم وآدم درخوابند،فقط دو دوست بیدارند.یکی منم ودیگری پیاده روهای خلوت

اون اگه واقعا دوست داشت نمیزاشت بره

ماازدلگیری روزهایمان به" شب" پناه میبردیم....                        وازدلتنگی شبهایمان به" روز " واینگونه بودکه تمام جوانی امان ؛  درناتمام یک "انتظار" تمام   شد
عزیزم خوب گوش کن کتک دو روزه سه روزه  بعدش خسته میشه تا جایی میتونی مقاومت کن اگر راضی نباشی ...

نه هیچکسو ندارم داداشم دیشب گفت اگه بخای بازم لج کنی سر گربه هاتو جلوت میبرم یا تو گونی میکنم میندازمشون بیرون میدونه جونم بهشون بنده میگه همینجوری عذابت میدم پس شوهر کن برو😭💔

♥️

اون اگه واقعا دوست داشت نمیزاشت بره

ی سال تموم مسخرش کردن و آخرشم وقتی با خانوادش اومد خاستگاری داداشم ب همشون بی احترامی کرد و زد زیر شیرینی ریخت رو لباسای مادرش و از خونه بیرونشون کرد و اونم گفت تو خونتون غرور خودم و خانوادم شکسته و توام هیچ کاری نکردی و رفت گفت نمیخامت💔

♥️

نه هیچکسو ندارم داداشم دیشب گفت اگه بخای بازم لج کنی سر گربه هاتو جلوت میبرم یا تو گونی میکنم مینداز ...

بابابزرگی عمویی عمه ای هیچکس نیست؟

ولش کن بزار بگه سعی داره از نقطه ضعفات سوء استفاده کنه که بترسی اصلا اعتنایی نکن 

بخدا اینجا کتک بخوری اذیت بشی سگش می ارزه به اینکه یه عمر پیش یکی بدبخت بشی

اگر میتونی حتما شکایت کن بترسن نتونن بیشتر آزارت بدن 

دانشگاه نمیری؟

 در کوچه ام،در یک کوچه خلوت وبی کس راه میروم.بدون نگاه به پشت سر،درنقطه ای که راهم را تاریکی فرامیگیرد،گویی رویایی میبینم که درانتظارماست.آسمان سیاه با ابرهای خاکستری پوشیده شده.گویی رعد وبرق پنجره ی خانه هارانشانه گرفته.عالم وآدم درخوابند،فقط دو دوست بیدارند.یکی منم ودیگری پیاده روهای خلوت

بابابزرگی عمویی عمه ای هیچکس نیست؟ ولش کن بزار بگه سعی داره از نقطه ضعفات سوء استفاده کنه که بترسی ...

نه هیچکس همه فامیلامون شهرستانن و هیشکی باهامون رفت و آمد نداره،،

میترسم واقعا ی بلایی سرشون بیاره از دیشب آوردم تو اتاق زندانیشون کردن بیرون نرن😓 نه دانشگاه نمیرم تا اونجا درس نخوندم نزاشتن بخونم نمیزارن برم بیرون ماهی ی بارم ک بزارن حتما باید داداششم‌باهام باشه ۲۵ سالمه تا حالا نیم ساعتم تنها بیرون نرفتم هیچ دوستی ندارم😓 از خیلی چیزا محرومم کردن 


♥️

نه هیچکس همه فامیلامون شهرستانن و هیشکی باهامون رفت و آمد نداره،، میترسم واقعا ی بلایی سرشون بیاره ...

درکت میکنم 

کاش میتونستی بهشون زنگ بزنی 

سعی کن یجوری از نزیکانتم کمک بخوای بابابرگ یا عمویی عمه ای .میرفتی خونشون یه مدت اروم میشدن.اگرم نمیتونی پس شکایت کن فقط مراقب خودت باش .هیچ جورم زیر بار حرفشون نرو لااقل شانس اینو داری شاید ینفر ادم خوب بیاد سراغت ازدواج کنی ولی اگه با زور با کسی اونا میخوان ادم خوبیم نباشه زندگیتو خراب میکنی 

کاش میتونستم کمک بکنم

 در کوچه ام،در یک کوچه خلوت وبی کس راه میروم.بدون نگاه به پشت سر،درنقطه ای که راهم را تاریکی فرامیگیرد،گویی رویایی میبینم که درانتظارماست.آسمان سیاه با ابرهای خاکستری پوشیده شده.گویی رعد وبرق پنجره ی خانه هارانشانه گرفته.عالم وآدم درخوابند،فقط دو دوست بیدارند.یکی منم ودیگری پیاده روهای خلوت

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792