ببیند من کاملا توضیح میدم که شما درست بتونید بهم نظرتونو بگید
دیشب خونه ی پدرشوهرم اینا بودیم و قرار بود برگردیم شهر خودمون
شوهرم کلا عصبی هست
به شوهرم گفتم به دخترم غذا بدم بعدش راه بیوفتیم گفت باشه، به دخترم داشتم غذا میدادم دختر رفلاکس داره، یهو بخاطر یه تیکه برنج، شروع کرد به بالا آوردن و کلا اوضاع بدی بود شوهرمم خیلیییی عصبانی شد و از چشم من میدید،خلاصه این گذشت و دیگ آماده شدیم راه بیوفتیم ، قرار بود خواهرشوهرم و بچهاش هم همراه ما بیان، همین وسطا، دخترم میخوره زمین و سرش خورد به در، و یهو نمیدونم باور میکنید یا نه، شوهرم جلو همه شروع کرد به فریاد زد روبه من، و شروع کرد به فوش دادن، رفت چیزا رو روی اپن پرت کرد، منم گفتم به من چه ربطی داره الان من چیکاره ام؟؟؟
دخترمم یه ذره بیشتر گریه نکرد، فقط نگاه میکرد ببینه چرا اینطور شده
خلاصه که قضیه اینجا تموم نشد، انقد باهمه بد اخلاق بازی در آورد که خواهرش قهر کرد گفت من باشما نمیام
منم رفتم توی حیاط که سوار ماشین بشم،دخترم بغلم بود بوسش کردم باهاش حرف میزدم، یهو داد زد جلو بقیه خفه شو فقط صداتو نشنوم
منم هنگ گفتم چی میگی برا خودت یهو حمله کرد سمتم مادرش رفت گرفتش هی اون داد و بیداد میکرد ، دخترمو ازم گرفت گفت تو بمون همینجا نیا باما، رفت سوار ماشین بشه
مادرشوهرم طرف من بود،بهش گفت جرئتش داری برو نامردی اگه برگردی
منم بلند بهش گفتم تو آبرو نداری وگرنه جلو این همه آدم اینطور رفتار نمیکردی
اون داد زد یه فوش به من داد،مادرشوهرم بهش گفت خودتی، و خلاصه من نشستم رو تخت توی حیاط و ریلکس بودم
دوباره شوهرم از دم در برگشت ،بچه رو داد بهم داد میزد برو تو ماشین، دیگه بخاطر مادرشوهرم اینا رفتم تو ماشین
و اومدیم
توی راه یه کلمه حرف نزدم،اون بعد از نیم ساعت شروع کرد به حرف زدن،
کسی میخونه بقیه اشو بگم؟؟؟