مادرشوهرم تنها زندگی میکنه محل کار شوهرم واحد بغلیشه میره سر میزنه تا بیکار میشه
یه خانوم که تو ارایشگاه سر کوچه شون کار میکرده جا نداره و یه بچه داره شبا تو ارایشگاه میخابیدن گفته بذار بیام شبا. خونت بخابم کارات میکنم میاد اونجا
دیشب رفتیم دیدم بی روسری با پسرش نشسته پای تلویزیون خیلی بی ادب و پرو اومد شام برده بودم نشست خورد و پاشد بیتشکر ظرفارم من شستم به شوهرم میگم میگه ۴۰ سالشه بچه اش بزرگه بدبخته با مادرشوهرم میگم بودنش اینجا درست نیس میگه گناه داره تو بد دلی
چه کار کنم