جاریم پدرش بیمارستانه حالش اصلا خوب نیست! امکان داره هر لحظه فوت کنه! بعد من زنگ زدم احوالپرسی ناراحت و اینا! بعد خودش الان رفته مهمونی دخترش! تولد گرفته!
کلا قاطی کردم من! من بیشتر ناراحت پدرش شدم تا خوداشون!
اصلا موندم دیگه کجا برم کجا نرم!
یعنی پدرش اهمیت ندارخ
شایدمجبورشده،
کاش لحظه مرگم بقیه به فکرم باشن و براشون اهمیت داشته باشم...هرچند میدونم همون جا هم تنها باید باشم ...
بی خیال
تعجب نکن قضاوتم نکن اگ ناراحتی براش چرا اینطوری راجبش میگی؟
ان شاالله ک خدا همه بیمارارو شفا بده
عجب ها ، ولش کن خودتو دخالت نده
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز