از بچگی ازش خیر ندیدم هیچوقت دوسش نداشتم
کلا ازش بی توجهی و کتک زدن یادمه
دعواهایی که تا یک هفته ادامه میداد و ترکش هاش هر روز میرفت تو مغزت
تا 20 سالگی کتکم میزد و مجبورم میکرد باید با اونی که مامانم میگه ازدواج کنم
هر روز میرفت بیرون و مجبورم میکرد غذا بپزم و ظرفارو بشورم اگه انجام نمیدادم تنبیه میشدم
یکسال پیش مریضی سختی گرفتم محتاج و زمین گیر شدم رفتم خونشون انداختم بیرون گفت حوصله تو ندارم
یه هفته ست دیگه خسته ام از کاراش قهرم باهاش به همه پیغام داده من دلم ازش شکسته نمیبخشمش
جواب تلفنشم نمیدم
واقعا نمیدونم چیکار کنم
جواب دل شکسته منو کی میده
پس کی حال منو میپرسه
چرا من اینقدر تنهام
دیگه کشش ندارم منت کشی کنم اخرشم باز حرف بشنوم و همه بریزن رو سر من
شما بگید با این مادر چیکار میشه کرد؟