بله اتفاقا مامان بابامه ك ببشتر دلشون تنگ ميشه الانم در گير يه سري كارام ك هي ميگن بيا بيا ... ولي من ميندازم عقب ،، كلا خودم مستقل بودن رو دوسِت داشتم ، تا قبل از تهران فقط تو شيراز بودم و پيش خانواده خودم ولي اخلاق و رفتار مامان بابام جوري بود ك مستقل بار اومدم، ن مسمل خاصي نداشتم با ادماي اطرافم اخه اينو پذيرفتم ك هركي ويژكي و رفتار هودشو داره ،، كلا كمي حواسم ب خودم هس ، سعي ميكنم خيلي اجازه ندم بقيه ( دوستام ) خيلي تو كارام سرك بكشن،
رفتي ميومدم تهران همه ميگفتن خطرناكه و فلان و بهمان ،، ولي خداروشكر مشكلي برا من پيش نيومده تا الان ،، ادم سعي كنه چش و گوشش رو باز كنه مراقب باشه اتفاقات هم كمتر مياد سراغش ، نبايد هيلي نگران و استرسي بشي ،،
حقيقتش ادم بد زياد هس ولي ادم سعي ميكنه خودشو از چنگشون در بياره ، همه هم بد نيستن ادم خوب هم هس ،، ولي كلا سعي كن زياد اعتماد نكني اعتمادا صد نباشه ب طرف
من ك تا الان اينجا بودم خيلي اذيت نشدم ... و شايد هم شدم خودم خبر ندارم اخه من اينو پذيرفتم ك برا داشتن يه زندگي بهتر بايد با خيلي چيزا دستو پنجه نرم كرد .. و يه سري سختي ها رو تجربه كرد