سلام دوستان راستش من توی دانشگاه با یه پسری آشنا شدم و هر دو خونواده هامون در جریان هستن که باهم حرف میزنیم و قرار میزاریم و خواستگاری هم کردن ازم ولی داریم یه مدته برای آشنایی بیشتر باهم حرف میزنیم...
آقا من برای این که بیام اولین بار توی تولد مادر شوهرم شرکت کنم خواستم سورپرایزش کنم و این یه چیز بین من و سعید بود خلاصه با مامانم رفتیم کادوی خیلی شیک خریدم براش بعد فرداش یه کیک و یه دسته گل هم خریدم و با سعید قرار گذاشتم
چشمتون روز بد نبینه🤣🤦🏻♀️آقا این سعید تا دید من این همه تدارکات دیدم برا مامانش انقدی خوشحال شد انقدی ذوق زده شد که منو به زورررر برد یواشکی خونشون که مامانشو یهو بی خبر سورپرایز کنیم باور کنید هزار بار التماسش کردم گفتم من نمیام خونتون زشته عیبه ب زور گف باید بیای
خلاصه من رفتم داخل مامانشو برای اولین بار دیدم😂چقددررررر خوشحال شد و ذوق کرد ولی من داشتم آب میشدم از خجالت گف بیا تو عزیزم بردن منو داخل نشستیم برام شربت آلبالو آورد دست و پاهام از استرس شدیداً میلرزید قرمز شده بودم آب میشدم از خجالت اولین بار رفتم خونشون خلاصه فقط زودی شربتمو خوردم و حرف زدیم در حد یه ربع ولی فورا برگشتم خونه و رفتنی تا جلوی در هم مامانش هم خود دوست پسرم منو بدرقه م کردن
وای خیلی بد بود اون شرایط خیلیییییی😂😂😂