من چند ماه پیش خر شدم به پسر فامیل ابراز علاقه کردم اونم مسخرم کرد
متنفر شدم ازش بعد از اون😑
بعد این چند وقت خودش سرکار بود خانوادشو میدیدم خواهرش مثلا هر وقت اسمشو میورود میگفت امیر علی تن و بدنم میلرزید
حالا صبح با کلی ترس پامو گذاشتم توی مراسم که پسره اگر باشه نرم اون سمتا
بعد یهو رفتم دم در فکر نمیکردم اومدع باشه
با کله رفتم توی شکمش وااااای آب شدم منم کوتاهم ریزه میزه
گفت چطوری ریحان هیچی نگفتم و برگشتم
حالا سر مزار بودیم پسره توی دسته بود که تشکر میکرد از کسایی که اومده بودن مراسم(مراسم چهلم پدربزرگم)
من که یکم دیر رفتم هی دنبال من میگشت قشنگ ضایع بود بعد من که رفتم دسته گل بردم تشکر کردن ازم و بوسم میکردن خانومای بزرگ فامیل
از توی دسته زل زده بود به من منم ک برگشتم سریع برگشت😑😑
وای حس کردم ابروم رفت ازش میترسیدم😂
نموندم دارم میرم خونه ی داییم نمیخوام خودش و خانوادشو ببیتم
تو رو قران قسمتون میدم هیچ وقت مثل من بچگی نکنید ک مثل خر پشیمون میشد