باورم نمیشه فردا ۲۹ تیر ۱۴۰۲ میشه دو سال که دیگه بابای نازنینم رو نمیبینم 🥺 دیشب که خونه تنها بودم تا جون داشتم گریه کردم و از خدا شاکی شدم، آخه چرا خدا با ما آدما اینکارو میکنه...
خودش میبینه که ما بعد رفتن عزیز جانمون دیگه مثل قبل زندگی نمیکنیم، کاش تا ابد میشد کنار هم باشیم
همش فکر میکنم الان بابام کجاست، توی این دو سال سعی کردم خیلی گریه نکنم، ولی دیشب و چندین بار دیگه اگه گریه نمیکردم از حجم غم یه چیزیم میشد
از بعد رفتن بابای مهربونم که آزارش به مورچه نمیرسید، چقدر دنیا یه جور دیگه ای شد
یعنی حق من از داشتن بابا همینقدر بود؟؟؟؟ یعنی زندگی همین بود فقط؟؟؟!!! کاش هیچوقت نبودش رو نمیدیدم
بابایی جونم، دلم لک زده برای خنده هاتون، شوخی هاتون آخ قربون شوخ بودنتون، برای بابا جان گفتناتون، برای اینکه صداتون کنم بابایی جونی، بابایی بابایی شما تا ابد بابایی مهربون منین عزیزتر از جونم چه جوری دو سال گذشت؟؟؟ 😭
این آهنگ سیاوش شمس رو قبلا که میشنیدم ناخودآگاه بغضم میگرفت، ولی از بعد رفتن بابام حتی با زمزمهش اشک امونم نمیده
شاعر دنیا من اگه بودم
آغاز شعرم با کلام پدرم بود
تشنه تو صحرا من اگه بودم
آب حیاتم توی دست پدرم بود
وای اگه گندم، پوست تنم بود
اون که با دستاش منو میکاشت، پدرم بود
ریشهامو تو خاک، اگه میذاشت پدرم بود
پدر جونه، پدر روحه، پدر دینه و ایمونه
پدر خسته، پدر بیزار از این دنیای دیوونه
پدر نوره، پدر امّید، پدر عشقه که میمونه
پدر خندون ولی گریون، از این دنیای دیوونه
از این دنیای دیوونه
از این دنیای دیوونه
از این دنیای دیوونه