سلام وقت بخیر .
من از سال 99ازدواج کردم و یکسال ونیمه خانه دارم
از اول ازدواج خانواده همسرم راضی ب وصلت نبودن و فقط قصد اینو داشتن من خونه بخرم بنام همسرم و جداشیم و بعد اینکه خونه خریدیم من تو دوران عقد باردار شدو خانوادش مثل داعش رفتارکردن وبزور بچه های منو سقط کردن ومنو زجر وعذاب دادن .بعدش یهو بابا افتادزمین و گفتن تومور مغزی داره .... و تا همین پارسال برج یازده تمام خرج .مخارج زندگی خانوادشو میداد حتی خواهرش که بچه داره وخونه خودشه ....پدرمنم خونه رو ازمون گرفت تا شوهرم ب خودش بیاد مستقل بشیم ... رفتیم حاشیه شهر ی خونه گرفتیم و مجبور شد دیگه بفکر زندگی خودش باشه .... الان من رابطمو با خانوادش بعد مرگ پدرهمسرم قطع کردم وهمسرمم چون بعداون رفتارا من ب زنگ زدن خانوادش تو خونه حساسم گوشیشو تو خونه جواب نمیده و.... الان روزا که سرکاره مامانش هم هرروز زنگ میزنه 1ساعن باهاش حرف میزنه واز بدبختیاش میگه وهی رفتاراش عوض میشه .خواهرشوهرمم داره جدامیشه وبچه هاشو شوهرش ازش گرفت و درگیر طلاق و... ب شوهر من گفته اگر تو بهم کمک میکردی بچه هام پیشم بودن ودلیل این دوری زن تویه .... همش دارن ی کاری میکنن که اخراج بشه از محل کارش توی سرکار میگرده دیوار براخواهرش کار پیدا کنه و خونه .من میگم اقا اون دست داره تو میری سرکار باید کار کنی نه اینکه بدبختیلی خاندانتو از صیح گوش بدی وبیای خونه مثل جمازه یا بیوفتی بخوابی یا بری توفکر حرفای اونا .... منم باخواهرش مشکلی نداشتم و از اول عید باما رفت وامدنمیکنه که من نفهمم جداکردن بچه هاشو ...درصورتی که شوهرم اومد گفت زینب گفته بچه هاش بخاطر من ازش جداشدن چون من گفتم زندگی خودتو بکن وب بقیه کارنداشته باشه....من دیشب خواهرشوهرم پیام داد که اره میدونم دای جدامیشی و خداروشکر همونطور که خانوادت بچه هاموگرفتن سقط کردن توام این درد بکش واین داستان که اره من میدونم زندگیت چیشده و.....
الان باز شوهرم گوشیشو خاموش کرده وقهر کرده رفته ...من نمیخام زندگیم خراب بشه ولی اون بجز خانوادش کسیو نمیبینه ....همش فکر میکنه مصوی تمام بدبختیای خانوادش منم .....منیکه تواین دوسه سال ی بارم خونه خواهرشوهرم ن دعوت شدم ن دیدم خونشونو.... الانم ب خواهرش پیام دادم معذرت ونمیخاستم دلت بشکنه وگفتم تگر نمیخای کسی تز زندگیت باخبربشه و فضولی نکنه بهتر طبیعی رفتار کنی نه اینکه شش ماه گوشیتو جواب ندی و ب شوهرم بگی من از زنت میترسم .......چیکار کنم من .کلافه شدم همش سر حرف خواهر و مادرش بامن قهر میکنه و دعوا....باهم مشکل نداریم تا اسم اونا میاد شروع میشه