شوهر من همیشه دور و بر ساعت نه خونه میاد امروز نه و نیم بود هنوز نیومده بود منم زنگ زدم خاموش بود
ساعت یازده اومده میگم گوشیت خاموش بود نگران شدم کجا بودی گفت رفتم خونه بابام ماشینم رو بدم قراره برن کوه خلاصه رفته بود ماشینش و با ماشین پدرشوهرم عوض کنه
میگمکه از اونجا یه زنگ میزدی دیگه برگشته میگه تو نگران نمیشی من نمیتونم یه ساعت برم یه جا بشینم تو کارای من دخالت نکن
منم گفتم پس چطور من وقتی پامو میزارم بیرون هزار تا حساب پس میدم منم حق دارم اطلاع داشته باشم کجا میری
جلوی در اتاق بودیم گفت گفت بکش کنار خستم حوصله تورو ندارم ادا در میاری منم گفتم چرا اونجوری فک میکنی که هل داد رفت تو