بچه ها مامانم تو به رستوران کار میکیر که یکی از کارگراش اهوازی بود خلاصه دختر نداشت و منو به چشم دخترش میدید بهم میگفت دخترم
منم پنچ شنبه ها یا جمعه میرفتم رستورانشون پیششون خیلی همه صمیمی بودیم
تا اینکه من متوجه شدم مامانم و این اقا خیلی باهم صمیمین خیلیی زیاد
مثلا میرفتم تو گوشی مامانم تا باهم سلفی گرفتن و اینا
من خودم به هر اب و اتیشی زدم تا مامانم دیگه نره اونجا ولی موفق نشدم و مامانم میرفت
تا مامانم پیشش چغلی منو کرده گفته که من فتنه میکنم پیش بابام نمیزارم مامانم بره اونجا سر کار
اون اقا هم بهم پیام داد که خیلی کثافت و پست هستی که همچین فتنه میکنی و کلی بهم فوش داد
منم گریم گرفت