همون اولین بار که دیدمش خیرهی چشماش شدم، هرچند در حد یکی دو ثانیه، چون همکلاسی بود و ورودی بعد ما هم بود. یک درخشش آبی ملایمی که تا الان ندیده بودم. انگار موج میزد رنگها. چشم رنگی در خانواده پدریم زیاد دیدم، جایی هم که هستم اکثرا چشم آبیان، و هیچوقت بلوند چشم آبی برام عامل جذابیت نبوده. ولی! چشمهای این مرد فرق میکنه و من امروز چشم در چشم ۲ ساعت در کنارش سالسا رقصیدم، رقص که نه، بطرز دستوپا چلفتگانهای تکون تکون خوردم:)
ولی اصلا در نگاهش جز تحسین چیزی ندیدم که مایه خجالتم بشه. بهش گفتم چشمهاش زیباست. خجالت کشید.
پ.ن. وقتی بین اون ی میلیون آدم داشتیم دست و پاشکسته میرقصیدیم، بهمون گفتن چه زوج جذابی هستید!
وقتی هم داشتم بهش رقص بندری رو نشون میدادم تو گوشیم که دیدم تمام حروف الفبا رو یاد گرفته...
آیا نوشتههای بعدی من در اینجا از او خواهد بود؟ و آیا همین لطافت و امید رو در خود خواهد داشت تجربههای آتی؟
تلاشم رو میکنم! بعد مدتها میخوام برای بار دوم تلاش کنم کسی رو بدست بیارم. هنوز عاشق نیستم، ولی کسی چه میدونه؟!