ببین هرکس مشکلش تو ذهن خودش من تصورات خودم داشتم تو باید تصورات خودت از بدن اومدن به مسادر بگی حتما اون راهنماییت کنه....
من واقعا خودم به شخصه متنفر بودم از بچه یعنی اگر شوهرم نبود بگفت بچه بیاریم شاید تا اخر عمرم نمیگردم الان ولی بچه ام واقعا دوسدارم از شوهرم بیشتر حتی اینقد برام دلسوزی میکنه بچه ام من گریه کنم گریه میکنه بخندم اونم خوشحاله امروز خوابیده بودم رو تخت ندیدم رفت به باباش گغت مامانم نیست برو بگرد خونه نمیبینم دلم براش تنگ شده واقعا اينو گفت اینقد حس خوب بهم داد
اصلا تا بارداری بعد زایمانم متنفر بودم نمیدونم چرا دنیا اومد دیدمش مهرش به دلم نشست یکدفعه اصلا تصورات تغییر کرد بیشتر حرف که زد بیشتر باز از بچه خوشم اومد نمیدونم شاید خدا کمک کرد