حتی نمیتونم تایپ کنم..
خونه ای که داییم داده بود داخل شهر مادرش زندگی کنه که پیش بچه هاش باشه... الان داییم مجبور شده ب مادرش بگه برگرد روستا بلکم اینجا رو بدم اجاره زندگیم بگذره.. مادربزرگمم زن ترسوییه.. اما همیشه میگه هر چی بچه هام بگن که مبادا بچه هاش ناراحت شن.
راضی شده برگرده.. اونجا هم هیچ کدوم از بچه هاش نیستن.. ما همه تو شهریم.. مادرم زنگ زد ب مادربزرگم گفت برنگرد من و اونیکی داداشم پول اجاره این خونه رو میدیم اما اون میگه من ب کسی ظلم نمیکنم برمیگردم... دلمممم خییییلی گرررفتهههه
... خدایااااا... یا امام علی...