بعد از ۴ سال دیدمش
فکر میکردم دیگه دوسش ندارم که یهو قلبم با ضربان هزار شروع کرد به تپیدن
بعده ۴سال که ادعای فراموشیشو داشتم وقتی دیدمش درست عین قبلا احساس کردم هیچ تصویری توی دنیا واسم اندازه ی چهرش بی نقص و زیبا نیست برام 😖نگاهامون توی هم گره خورد چند ثانیه،سرمو انداختم پایین ولی ناخوداگاه همون ثانیه باز نگاش کردم که دیدم اونم سر انداخته پایین
امشب بعد از این همه سال دلم هوای قدم زدن باهاشو داره
دلم تنگه واسه دستاش
دلم تنگه واسه قهقه هاش
دلم میخواد فقط یک بتر دیگه بگه جانم
واقعا حس میکنم نفس کشیدن خیلی سخته و چه حس عجیبی
ولی دلتنگی یه چیزه ،، حسرت یه چیز دیگست ،،
حس میکنم حسم عمیق تر و غمگین تر از دلتنگیه
حس میکنم بغضی که الان دارم حسرتیه که از دلم اومده توی چشمام
نباید میدیدمش ، نباید این دل هوایی میشد 😔خیلی دلم گرفته