مامانم و خواهرم خونه ما بودن شوهرم از سرکار اومد مامانم هر چقدر بهش گفت برو استراحت کن تو اتاق گفت نه خوابم نمیاد بعد چند دقیقه یه بالش گذاشت زیر زیر بغلش و به حالت نیمه دراز کش نشست نمیدونم متوجه شدین چطور نشست یانه
مامانم ازدواج مجدد کرده ۴ ماهه شوهرم همیشه پیش من میگه از همسر مادرت خوشم نمیاد امروزم پیش مامانم از روستای همسر مادرم و اهالیش هی بد میگفت
یه عینک آفتابی رو زمین بود گفتم مامان مال توسعه گفت آره شوهرم گفت عه مامان مگه تو هم عینک آفتابی میزنی
بچه ها همسرم همیشه احترام خانوادمو داره حتی کمک بخوان در حد خودش کمک میکنه نمیدونم امروز چرا اینجوری میکرد😔😔