ببین من برم دکتر ریش دردامو بگیرم ب شوهرم میرسم الان بحثمون شد سر حال بد من ک محبت نمیکنی بلد نیستی الان ک من حالم بده تو باید بیشتر توجه کنی یکم رفت تو فکر تو سکوت مثلا 2دیقه بعدم خابیدم من خورد شدم حس میکنم ازدواجم اشتباه بود انتظار داشتم بیاد بغلم کنه بگه عشقم چیکار کنم هرکاری میکنم حالت بهتر بشه از وقتی زن بودن خودمو فراموش کردم دیگه مردم هزارتا تاپیک قبلیم از سرد بودن شوهرم گفتم الان بسرم میزد بزنم بکشمش
حس میکنم درست نمیشه هزاربار با داد بیدا من تغییر میکرد ی روز خوب بود باز میشد همون ادم قبل انقد حسمو تو خودم کشتم قبلا بخاطر ج.ن.س الانم از محبت هرچی میگذره حس میکنم ما دوتا کاملا باهم فرق داریم دوتا متضاد ک باهمازدواج کردن
دلم واسه بچم میسوزه ک زود بچه دار شدم خودم محبتی نمیگیرم ک ب ب بچم منتقل کنم.از ی طرف زندگی همه ما همیمجوری شده با این همه فشار ساعت 9شب خونس کی وقت میکنه بمن برسه واسه من وقت بزاره...
نمیدونم دور ور منم یکی دوتا هست یکیشون رفتم بد نبود ولی خب خیییلی تخصص شاید مشاوره نمیده بلد باشه بقیم راهشون دوره مم اطراف تهرانم با بچه کوچیک چطور برم ولی خود شوهرم هی میگی تو بیا برو روانپزشک یا روانشناس دردت بگو مارم دیوونه کردی
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
44 ثانیه پیش
44 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
