قرار بود آخر هفته بریم خونه پدر همسرم، نمی دونستم عید قربان هست تقریبا یکماه پیش برنامه گذاشتم. بعد فهمیدم عید قربان هست و پدرم قربانی داره و کلی هم بهمون زنگ زدن گفتممیریم اونجا بعد ناهار بریم شهر شما.
روز عید قربان حاضر شدیم بریم خونه پدرم فیلم درآورد نمیام و..داستان. منم کلی بهش حرف زوم و تنها رفتم. بعدش هم بهش پیام دادم هرچی تو دلم بود رو گفتم.
من بکماهه به خانواده اش گفتممیخوام بیام اونجا، یکی ش ن زنگ نزد بگه منتظریم یا کی میاین و از این حرف ها.
خانواده خوش قولی نیستن بگی حالا گفتم میام و نرم چی شده، خودشون هزاربار میگن میام و نمیان.
حالا آقا قیافه گرفته. امروز سعی کردم باهاشحرف بزنم بدتر دعواکرد و حرف وحدیث.
میگه تو گفتی مادرت فلان، گناه منچیه مادرش هر روز داستان داره. اون کو چبک ترین کوچیکترینچیزی ببینه بهش هم ربط نداشته باشه ول کن نیست و میگه بعد من توهین ها رو نگم!!
حالام که به بابام پیام داده به خانواده ام حرف زده و... طلاق میخوام