ممنونم
ولی آبجی شرایطم سخت شده خیلی
من از بچگی خیلی سختی کشیدم
زندگی اولم با جدایی تموم شد و همسر سابقم خونم و تو شیشه کرده بود...انواع آزار و ادیت ها
بعدشم طلاق بماند که بعد طلاق چه بلاهایی سرم آورد هر روز شکایت و....
بعدشم حرف مردم
مامانم هم ک ناراحتی قلبی داره و قبلا بخاطر طلاق داداشم سکته کرده بود مدام گریه می کردو...
بعدش ازدواج دومم و کردم فکر می کردم خیلی خوشبخت شدم و خدا پاداش سختی هایی رو که کشیدم بهم داده آماده روز بعد یه پول بزرگی از خانوادم رفت و سرشون و کلاه گداشته شد و یه ماه بعد من بیمار شدم.بیماری که بخدا سختترین دردارو کشیدم.به ویژه وقتی شوهرم بهم گفت مادر و پدرم میگن این وطلاق بده این از اول مریض بوده نگفته در صورتی که این طور نبود ...بعد شنیدن این حرفا تصور دوباره طلاق خودم وحشتناک زمین زدم و حوری چند روز افتادم رو تخت و درد کشیدم ک هیشکی نمی دونه....بعد مدت ها تونستم راه برم ولی درد همچنان باهام خست...من یه بالش نمی تونم بردارم...
سه ماه بعد عروسیم هم خواهرم فوت کرد و من به دلایل مشکلاتی ک بعد طلاق کشیدم و دردی که بعد عروسیم دیدم متاسفانه نتونستم به دیدارش برم و از من ناراضی رفت
می ترسم ...خانواده شوهرم از من راضی نیستن...پدرشوهرم به شوهرم گفته از من متنفرهچون بیمارم...یا مادرشوهرم بهم میگن بی عرضه چون نمی تونم خیلی کارارو انجام بدم
۱۳ تا دکتر رفتم.
..سختترین درمان ها....بدترین دردا
چجوری صدا کنم شهیدارو