اره عزیزم نوید رو بعد از شهادتش شناختم
یه روز که تو خونه خواب بودم ساعت۸صبح شنیدم صدای لااله الاالله میاد نمیدونم چی شد واقعا نمیدونم چون بارها پیش اومده بود
ولی اونروز سریع پاشدم و رفتم پایین سوال کردم گفتن شهیده
درصورتیکه من اصلا نمیشناختمش
وخدا میدونه چ مراسمی شد چ حالی بود
وخیلی ناباورانه مسیرخیییییلی طولانی رو رفته بودمو خودم متوجه نشدم بدون پول و باپای پیاده
ایشون تهران هستن بهشت زهرا
محلشونم تهرانپارس هست
همه میشناسنشون
اتفاقا امشبم مسجد محلمون خیلی ازشون تعریف میکردن
ادم خوب که امیدوارم باشم عزیرم نظر لطف شماس.تا حالا حاجت از شهدا نگرقتم و امشب تازه نیت کردم .حتی حاجتم نگیرم باز هم بهشون علاقه دارم.
انشاله تنبلی رو کنار بذارم و دوباره مثل سابق عبادت بتونم کنم حداقل برای ارامش خودم
خاطره ای از شهید مهدی زین الدین
رفتم دستشویی ، دیدم آفتابه خالیه. تا رودخونه هور فاصله زیاد بود و زورم می یومد این همه راه برم برا پرکردن آفتابه . به اطرافم نگاه کردم و یه بسیجی رو دیدم . بهش گفتم : دستت درد نکنه ! میری این آفتابه رو آب کنی ؟ بدون هیچ حرفی قبول کرد و رفت آب بیاره . وقتی اومد دیدم آب کثیف آورده . گفتم : برادر جون ! اگه صد متر بالاترآب می کردی ، تمیزتربودا دوباره آفتابه رو برداشت و رفت آب تمیز آورد . بعدها وقتی اون بسیجی رو شناختم ، شرمنده شدم . آخه اون بسیجی زین الدین بود ، فرمانده لشکرمون.
منبع : کتاب آقا مهدی ، صفحه ۹۹
💌 نرم افزار شهدایی هادیون 💌https://hadioon313.ir/
خاطره ای از شهید احمد پلارک
یکی از آشنایان خواب شهید پلارک رو دید. وقتی ازش تقاضای شفاعت کرد، شهید پلارک بهش گفت:من نمی تونم شما رو شفاعت کنم، فقط وقتی می تونم شما رو شفاعت کنم که نماز بخونین و به آن توجه کنید، همچنین زبانتان رو نگه دارید در غیر این اینصورت هیچ کاری از من برنمیاد.
منبع : مجموعه خاطره ای ۱۳ - کتاب پلارک صفحه ۲۶
💌 نرم افزار شهدایی هادیون 💌https://hadioon313.ir/
