یه خاطره از چشم بد تعریف کنید ببینیم واقعا چشم بد وجود داره؟؟

اعتقاد دارم ولی تاحالا برام پیش نیومده😑

نه بابا خرافاته 

اگه باورت اینه برات میشه 

زندگی بر اساس باورهاس

داییم از چشم خورد و فوت شد 

دختراش دکتر 

وضع مالی چیزی بالاتر از عالی 

زندگی خوب 

اره واقعا هروقت از زندگیم تعریف کردم تو فامیل فوری....

برا همین اصلا خودمو عادی میگیرم که کسی اه نکشه

واییی😂😂😂 من ی جا شنیدم خانومه داشت از انگشتر طرف

 تعریف میکرد و فلان یهو انگشتر بدون هیچ اتفاقی شکست 😐😐😐😐😐 خودمم باورم نمیشه ولی راسته 

😂

اره یکی به من گفت چه موهای پروبلندی داری چقد تپل و قشنگ شدی فرداش مریض شدم رفتم زیرسرم چندروز هیچی نخوردم لاغرشدم موهامم تمام ریزش گرفت هیچ وقت دیگه موهام مثل قبل نشدبعدچندسال

اسپیگر چه جوری بود ترکید بزرگ بود 

و انیکه خدا نکنه چشم کسی به زندگی ادم با اه باشد هر چی به دل ادم بد بیاد پیش میاد

فقط مثبت فکر کنیم بهتر 

مادر شوهرم اومد خونمون گفت عجب فری گازت داره 

فلانی (خاهر شوهرم ) اصلا ازش استفاده نکرده  انداختتش اون گوشه 

من ماهی چند بار باهاش پیتزا و کیک و مرغ بریون درست میکردم خدایی ازش راضی بودم . اون شب هر کار کردم  تند تند خاموش میشد ،،  مرغ بریون داشتم  اصلا نپخت ، ب بدبختی سرخش کزدیم تا قابل خوردن بشه 

اونم مهمونم جاری بود🥴🥴🥴

چند تا مورد دیگه هم هست 

چشماش میترکونه 

بله. ما کلی گلدون داریم 

یه نفر اومد خونمون چشمش یکی از گلهامون رو گرفت 

گفت وای چقدر شاداب و بزرگه 

واقعا هم گل خیلی خوبی بود به اون بزرگی و شادابی من تا حالا پیداش نکردم 

فرداش دیدم اون گلی که عمرا خراب میشد ، کاملا پوسیده و لزج شده و افتاده 

فقط خدارو شکر کردم که چشمش بابا آدم و فیکوسم رو نگرفت 😂

پدرم رو در جمعی دیده دیدن، گفتن آقای فلانی چقدر خوش تیپه، از همه مردا بهتره، یک ماه بعد پدر سالم و سرحالم با کرونا رفت  

افرین به شما 

زمانی که میرفتیم مدرسه مامان دوستم بعد یه مدت اومد مدرسه منو دید گفت واای چقد بزرگ شدی بعد حرف زدن باهاش خواستم برم اب بخورم پام پیچ خورد در حدی که نمیتونستم تکونش بدم بعد دخترش گفت اره مامانم چشاش شوره 

اینی که میخوام تعریف کنم خودم به چشم ندیدم ولی اطرافیان یه چیزایی گفتن...

یه خانومه هست توی روستای مامانم اینا میگن واقعا بد نظره اصلااا دست خودش نیست و خانوم مهربونیه نمیدونیم چرا یجوریه 

تعریف میکردن که زنا بچه هاشونو خیلی نشونش نمیدادن 

یه بار دختر یکی از اقوام داشت میدویید مامانش هواسش نبود خانومه فقط یه بار نگاهش کرد به ثانیا نکشید با چونه خورد زمین ترکید/////: