مادرمو زنگ زد اعصابمو از ظهر بهم ریخت ،همیشه که ابن نیست پدر و مادر از بچه راضی باشن من ناراضیم ازش امروز به قطع رابطه برای اولین بار فکر کردم چندین یال شکنجه روحی میشم با رفتاراش با حرفاش
هر دفعه از کسی یا چیزی ناراحت میشه جیغ و دادشو سر من میزنه ،خانواده شوهر من شهر دیگه ان مثلا میگه چرا منو نمیبری بخدا از ترسم جایی میریم نمیگم مادر من فوقالعاده ساده اس حالا چیزی بگه مادرشوهر منم حرف در بیار،باور کن خودمون میرم بزور میریم ما رو مهمون نمیدونن
سر اینکه حرفای نانربوط بمن میزنه من دارم زندگی خودم رو میکن آزار و اذیتی برای کسی ندارم همیشه خودم دنبال کارام بودم چه مجردی چه حالا دست از سرم بر نمیداره
محل نده دوسه بار میگه خسته میشه ،من همینا رو کشیدم تقریبا
بخدا عقد کرده بودم همش برام اخم تخم میکرد ،بردیمش تالار شام امتحان کنیم اخم کرده بود،عقد بودم یه کیف خریده بود شوهرم داد و بیداد یدونه زد بهم جرا پولای شوهرتو کیف میخری برو جهاز بخر ،مرسی که حرفامو گوش میدی واقعا نیاز دارم گوش کنی ممنونم خدا ازت راضی باشه