بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
یه بار تو نمازخونه مدرسه مون نماز جماعت تموم شد داشتم با عجله میرفتم بیرون ازدحام بود یه مهر زیر پام دیدم با سرعت برداشتم ببرم جامهری زیر پا نباشه یهو دیدم یکی دستم رو محکم گرفت از پشت نگاه کردم دیدم دبیرمون بود داشت نماز میخوند مهرش رو برداشته بودم با اشاره و اخم گفت مهر رو بذار سرجاش
هعی اره خاهرازدست این پدرمادرایی ک بین بچه هاشون فرق میزارن بابامامان منم اون جزیره بزرگه هس کیش رو میگم دادان ب ابجیم بعد ب من جی همش ی قطعه زمین تومریخ رو دادن واقعاخیلی ناراحتم از دستشون تازه ب داداشمم تهرونودادن فقط امان از دست این مادرپدرا
بچه که بودم میکروسکوپ خیلی دوست داشتم ولی برام نخریدن. دانشگاه شیمی خوندم ،تو یه آزمایشگاه کار میکردم برا سرپرستمون تعریف کردم که هیچوقت برام میکروسکوپ نخریدن. گفت یکی از اینا رو بردار ببر.. گفتم دیگه نمیخوام لذتی نداره. حالا هابل هم بهم بدن دیگه ارزشی نداره. گفت باشه ولی هابل تلسکوپه نه میکروسکوپ😐😑😄
باز پولی نمیشه ۲۰۰ میلیارد نسبت زن یکی از اخوندا ۶۵ هزار میلیارد داره تو کارتش 😂
کی بوده، جان من بوگو؟
زود پاک کن
احمقها به همین راحتی اداره میشونداستالین دیکتاتور روسیهً ،خواست که برای او مرغی بیاورند او آنرا گرفت در حالیکه با یک دست آنرا میفشرد با دست دیگر شروع به کندن پرهای آن مرغ کرد مرغ از درد فریاد می زد و سعی می کرد از هر راه ممکن فرار کند. پس از پایان کار به یارانش گفت: "حالا ببینید چه اتفاقی میافتد" او مرغ را روی زمین گذاشت و چند دانه گندم جلوی او ریخت و از او دور شد همکارانش دیدند که مرغ بیچاره در حال درد و خونریزی او را دنبال میکند استالین با دانههای گندم ، مرغ را به هر گوشه از اتاق بسمت خود میکشید در همه این مراحل مرغ پی در پی ، او را تعقیب میکرد و قدم به قدم همراه او بود!!استالین گفت:مشاهده میکنید که مرغ با وجود تحملِ تمام دردهایی که من برای او ایجاد کردم؛ به دنبال من میآید احمقها به همین راحتی اداره میشوند!