همچنین
همه خواااب منم دارم می.رنم به خودم از ترس
منم از وقتی از قبرستون برگشتم شدیدددد مثل چی میترسم
خاک بر سرم که تاریک بود و پیش پسر عموم و عمه هام موندم
فکر کنم روح مرده ها نظرشون گرفتم😐
آخه کوچیک بودم بعد اینکه اومدم خونه جیغ و گریه مامانم میگه بردیمت پیش دعانویس گفته امروز بردیش قبرستون به خاطر تپلی و سفیدی و خوشگلیش روح مرده ها خوششون اومده ازش و ....
واااای تن و بدنم میلرزه😶
دور و برمو نگاه میکنم هی میگم بسم الله
چشمم میوفته به عکس بابابزرگم میترسم واااای من ک تا قبل اینکه برم ترس نداشتم😐🤦🏻♀️