امروز بعد مدتها خواستم برم خونه دوستم .یه ساعت دور هم باشیم. به شوهر بیشعورم گفتم بچه هارو بزرگه رو تو ببر (۷سالشه) کوچیکه رو من میبرم. گفت حتما میخوای بری ولگردی که اینو نمیبری ..نبرد
رفتیم اونجا زهرمارمون کردن بچه ها
الانم اون رفته با دوستاش بیرون. بچه هام انقدر شلوغ کردن و حیغ و داد کردن، خونه رو ریختن بهم ، گرفتم هردوشون رو زدم
انقدر زدم تو سرم سردرد دارم و گلوم میسوزه بخاطر جیغ
الانم دارم گریه میکنم واقعا ارزش نداشت اونهمه درد و دردسر کشیدنم بخاطر بچه
همین الانشم نمیخوابن. خدا منو بکشه راحت شم از دستشون