2777
2789
عنوان

ازدواج

145 بازدید | 12 پست

  نه ساله با کسی که دوسش دارم. دوستم.   رابطم با خانوادم. نزدیک نیست زیاد جز مامانم.  بابام تو شرایط مالی که تو بدهکاری افتادم کمکم نکرد جای که بهش نیاز داشتم. ولی خوبی منو میخاد فقط اظهار نظر می‌کنه خانوادم چشم و هم چشمی زیاد دارن     انتظار داماد پولداره دارن اولویت اینه بعد چیز دیگه کسی که دوسش دارم ازم خاست از مادرم بخوام از پدرم اجازه بگیره برا خاستگاری.    بابام شرط خونه گذاشت بنده خدا.  ماشینش که خیلی دوست داشت و پایه معامله خون مناسب فروخت فهمید کلاه برداری.  آخه پولش نمی‌رسید   بابام بهانه می‌کنه انگار نمیدونم یا واقعا راضی شرایط مالیس مشکله.  میگه پدر مادرش جدا شدن پشتیبان ندارن هیچ حداقل خونه داشته باشه.    مغازه اتفاقا خرید چند سال پیش ولی گذاشت ارز به باد رفت  عشقم.  الآنم. سره اینکه زودتر بهم برسیم اومدیم ریسک کنیم من باعث شدم نصف پول ماشین نابود شه هیچی بهم نگفت. فقط گفت پول رسیدن به تو بود.  تو فقط پیشم باش هرچقدر دوست داری نابود من.  =الآنم. تنها چیزی که به ذهنش رسیده از ایران بره قاچاقی.     و به من میگه پول جور کردم تو هم بیا. ذهنم درگیره.   فکرم پیشه مامانم اگر برم اگر نرم فکر پیش اون تو دوراهی سختی قرارگرفتم.       شما بودین واقعا چیکار میکردین. نه خیلی منطقی نه خیلی احساسی من حتی پیش مشاورم رفتم  اونم باز خیلی کمک نکرد باز دو دلم مشاور گفت.  بزار اون بره تو ایران. تو کاره خودت خودتو جمع جور کن کیفتو خوب بزن خواستی بری بشین باهاش حرف بزن بگو ب عنوان پدر جای که باید حمایت میکردی نکردی تو سختی.   از این جور حرفا گفت تمرکز کن رو کارت بعد 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

عزیزم تو این موارد بهتره به حرف بزرگترت گوش بدی ایشون هم اگه پسر با عرضه ای باشه همینجا میتونه تلاش کنه زندگیشو بسازه با رفتنتون هیچی درست نمیشه و تمام پلهای پشت سرتون هم خراب میکنید زندگی بچه بازی نیست که

کی فکرشو میکرد‌ یه روزی حرفامونو به آدمایی بگیم که تاحالا ندیدیمشون...!🥲🥲🥲
پول نداره از ایران بره چیکلر کنه اونجا

پول قاچاق رفتن و داره. عموش بازیکن کار بلده.   مطمعنن می‌تونه اونجا موفق سه.   عشق اون از من خیلی بیشتره. بعضی وقتا نمیتونم درکش کنم وقتی از پیشش میرم حالش بد میشه دیگه خسته شدم تحمل دوری ندارم  من دارم میرم جای که زبونش و بلد نیستم بخاطرت   من برم چه تضمینی میدی بیای همش به فکر مادر بزرگتی اونا میگی اونا دق میکنن یبار فکر نکردی بگی من دق میکنم

من بودم همین جا می موندم  اونم نمیزاشتم بره

   وقتی اینجا. منطقی حساب کنی لیندا معلوم نیست.  بعد بابامم نمی‌ده میگه خونه. اون که الان وضع روحیش خوب نیست. الان بین خانوادم و کسی که هم و دوست داریم موندم

عزیزم تو این موارد بهتره به حرف بزرگترت گوش بدی ایشون هم اگه پسر با عرضه ای باشه همینجا میتونه تلاش ...

درسته.  بزرگتر راست میگن.  اما همین بزرگ تر حمایتمم نمیکنه بخوام وارد جزعیات شم مفصله.  پدر من بعد اعتیادش.  تو سن ۴۵سالگی صاحب خونه شده.  تقریبا پنج سال میگذره. تو دوراهی سختی قرار گرفتم بعد منو ترسو بزرگ کردن دل و جرعت ندارم در حدی که تازه بعد ۲۲سال. رفتم تولد دوستم 

پول نداره از ایران بره چیکلر کنه اونجا

بعد کاره خوبی داره یه ماشین ماهی ۲۰درامد بابا برگشته گفت اولین تازه رفته سرکار معلوم نیست چندتا کار عوض کرده نمیدونم داره سنگ میندازه راضی به ازدواج به این نیست می‌دونم چون غریبس 

اخه نباید ی جور بشه ک تو بین خانوادت و ایشون یکی رو انتخاب کنی 

منم می‌دونم به هرکسی میگم میگه تو هم خدارو میخای هم خرمارو.  بلاخره باید انتخاب کنی بابات میگه نه اونم. میگه فقط تورو دارم.  باز بابات. مادرتو داره تو بری خودشو نمی‌کشه که اما من با نه سال صبر تورو دارم که توهم نباشی من کسی برام نمیمونه

خودت کیو میخوای انتخاب کنی ؟ 

خودم یه زندگی عادی میخام مثل همه هم خانواده باشه هم کسی که دوسش داری.    ب مشاور گفتم گفتم بزار اون بره همه چیو درست کنه بعد. برو.  چرا نری وقتی میدونی زندگیت تامینه

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز