اره داشتم از ی مسیری رد می شدم ی موتوری مشکوک دیدم ک ی گونه رو از کنار دیوار ی مغازه برداشت وگازشو گرفت رفت خیلی مشکوک بود بعد رفتم پیش مغازه دار ک ی پیرمرده خیلی سن بالا بود گفتم پدرجان اون گونی وسایلش مال شما بود پیرمرد بیچاره ترسان وهراسون اومد بیرون گفت آره نزدیک ی میلیون داخلش از شکر و قند و چند قلم وسیله ای دیگع بودن ک برای مشتری آماده کرده بود بیچاره