بعد از عقدمون هر وقت شوهرم میومد خونه مون یکم بعد میرفت اتاق من.
منم میرفتم پیشش و تنقلات میبردم... در رو باز میداشتم. ولی شوهرم معذب بود و میبست. مادرم همیشه پشت در بود صدای نفسش میومد ... کلی میخندیدم داخل اتاق.. بعد از صدای خنده ما عصبی میشد و یهویی در رو باز میکرد و میومد تو... چون بهانه ای نداشت میگفت بذار پنجره اتاقت رو ببندم ... آخه زمستان پنجره که باز نیس بعدش مگه چلاقیم.
یا مثلا یهویی در رو باز میکرد و میگفت آقا مهران میوه رو خوردی بشقاب رو ببرم... یه بارم آب ریخته بود زمین برگشت به شوهرم گفت چیکار کردی؟؟ 😂😂😂😂😂😂