دیشب یه جایی دعوت بودیم بعد مادرشوهرم رفت تو اتاق شوهرم و برادرشوهرمو صدا زد نمیدونست ک منم میرم بعد رفتم دیدم داره ازم بد میگه چیزایی ک شنیدم ایناس ک توقعش بالاس همش فیس و افادس همش میگه اینو میخام اینو نمیخام و.. شوهرمم عین مجسمه فقط وایساده بود بعد مادرشوهرم سرشو بلند کرد دید بالاسرش وایسادم دوباره تو روی خودم همون حرفارو زد من احمقم ک بی زبونم هیچی نگفتم اومدم تو هال نشستم الان بخاطر ی شرایطی مجبورم چند روزی خونشون بمونم از ی طرف باهاشون سرسنگینم و حرف نمیزنم ولی چون تنهام و اینجا کسی رو ندارم سخته برام مخصوصا ک با شوهرمم بحثم شد چون پشتم نیس و نبود هیچوقت الان موندم چیکار کنم خیلی احساس تنهایی میکنم خانوادمم ی شهر دیگن شما بودین فراموش میکردین این قضیه رو یا سرسنگین میموندین
عقدي؟
چ‌موقعیت سختی. مگه توقعاتت چیه
اینقدر حرف هاش واجب بود که تو مهمونی یکی دیگه مطرحش کنه
من هرگز یک لحظه ام خونشون نمیموندم
وای چ بده مگه چیکار کردی ک اینارو گفت؟
فقط بمن بگو ربطش به برادرشوهرت چی بود که اونم صدا کرد
خب شما توقعاتتون چی هست؟
خیلی دلم گرفته شوهرم میگه مادرم کلا لحنش بده واقعنم اینجوریه بچه هاش ازش فرارین اینقد ک اخلاقش مضخرفه فقط من بدبخت باید تحملش کنم حالا صبح چایی درس کردم اومد کتری رو روشن کرد گفتم چایی هست گفت میدونم ولی از چایی ک من درس کردم نخورد ینی با همه اون حرفایی ک زده دست پیش گرفته
برادذشوهرت چیکاره بود
یه پرونده طلاق داشتیم امروز مربوط به بی عرضگی شوهره بود که خانوادش وحشتناک دخالت میکردند و عروس بیچاره کرده بودند بعد ۱۰ سال حق طلاق داشت اومدند برای جدایی اقدام کنند.
خدا به همه جوانها کمک کنه.
به نظر من سرو سنگین باش و با شوهرتم فعلا سنگین رفتار کن که متوجه بشن شما ناراحت شدید.
سلام عزیرم.تو مهمانیاین اتفاق ایستاد چه دلیل داره به شوهرتون این حرف بزنه.چرا لزوم داره برادر شوهرتون صدا پیش اون بگه؟عجب ادم هایی پیدا می شن
همچنان سرسنگین باش تا کمتر تکرار کنه
رفت وامدت کم کن.شوهرت نی ره بره تو نرو
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
47 ثانیه پیش
49 ثانیه پیش
51 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
