خدانکنه عروسک :)
میفهمم 😱 برگای موجوده ریخته😂
من بچه بودم داداشم خیلی کوچیک بود داشتیم از مسافرت برمیگشتیم خونه
بین راه داداشم گفت جیش داره و جاده بیابونی بود
مامانم پیاده ش کرد که ببره دستشویی کار داداشم که تموم شد داداشم بدو بدو اومد تو ماشین چون هوا سرد بود بشدت
مامانم آروم آروم داشته میومده یهو پاش میخوره به سنگ، خم میشه ببینه پاش چیشده چون درد بدی داشته
یهو یه صدا آروم از کنار گوشش میگه : چرا از من اینقدر میترسی
مامانم که اینو شنید یه جیغ بلند زد و تند اومد تو ماشین و از شدت ترس تا خود خونه لرزید و حرف نزد