قلبم داره مچاله میشه فکرای بدی به سرم میزنه چرا خدا به دادم نمیرسه چرا مجبورم تو زندگی که دوسش ندارم وهر لحظه ش برام زجره بمونم چرا هر چی میگم میگه ازکدوم ج * ن *د*ه خط میگیری بخدا دیگه خسته شدم حتی شده برای رفتن خونه مادر پیرم گفته باز کی زنگ زد گفت پاشو بیا پیر شدم خسته شدم اینقد تهمتو افترا شنیدم منی که همیشه خونه زندانی ام دستمو گذاشت رو قرآن گفت قسم بخور که بچه تو شکمت از منه چرا مگه من چی کار کرده بودم جرم من چیبود جز اینکه از شدت بی محبتیاش دچار افسردگی شده بودم کاش هیچوقت این بچه ها رو به دنیا نمیآوردم کاش یه آدم با شعور دورو برم بود که بجای فشار آوردن بهم که چرا حامله نمیشی مشکلی داری بیا ببرمت دکتر بهم میگفت عجله نکن برای بچه اوردن کاش وقتی تازه عروس بودم و منو زد برد گذاشت خونه بابام وقتی به مادرم گفتم چی کار کنم محبتش از دلم بره مادرم مسخرم نمیکرد کمکم میکرد بهش فکر نکنم کاش بجای اینکه گوشی رو برداره به فک وفامیلاش خبر بده واسرار زندگی منو نقل محافل کنه یه کم مادری بلد بود کاش دلم از سنگ بود ودلم برای شوهرم نمیسوخت یادمه بار آخر که با وعده های درو غش برگشتم تو این خراب شده دخترم تا صبح نخوابیدوگریه کرد دخترم منو ببخش که تو رو به دنیا آوردم ولی نتو نستم خوشبختت کنم
وقتی برمیگردم وبه15سال عمری که تو این زندگی هدر دادم فکر میکنم میبینم هیچ کاری نتونستم برای خودم بکنم هر وقت خواستم یه دلخوشی برای خودم داشته باشم مانعم شد پسرفت کردم عزت نفسمو ازم گرفت شدم یه آدم ترسو که باید یه حرفو تو ذهنش مرور کنه که آیا بگم یا نگم
کارم شده گریه همش یه گوشه ای گیر میارم تو خونه دور از چشم بچه ها میشینمو گریه میکنم ولی اونا متوجه میشن میخوام فردا برم پیش روانپزشک دارو بگیرم راستش از شما چه پنهون میخوام دارو هامو یه جا بخورم