۶ سال پیش یه خواستگار داشتم که پسره یه عقد ناموفق داشت و ۱۱ سال ازمن بزرگتر بود من قبول نکردم چون نه ظاهرشو پسندیدم ن چیزای دیگه و فرهنگ زندگیشون رو
ولی با دخالت عموهام و خانواده پدریم
پدرم حساس شد و الان ۶ ساله سر این جواب منفی من پدرم با من صحبت نمیکنه خیلی دلم میگیره از این بی رحمی پدرم
هر سال یبار هم یه رعب و وحشت به دل من میفته چون مادر اون خواستگار هعی میاد و خانواده پوریم رو تحریک میکنه
مثل همین هفته پیش
لصلا شرایط خوبی نداره ولی نمیدونم چرا انقد همه رو جذب خودش کرده که به من تحمیل کنن
مامانم میگه از اون زن دعا و جادو برمیاد
تو این قضیه فقط مامانم پشتم بود بخدا الان از حواب پریدم خوابم نمیبره
چیکار کنم
از طرفی کسیو دوست دارم و بهم قول ازدواج دادیم