سال ۱۴۰۰ عقد کردم و ۱۴۰۱ پدرم فوت کرد و من تک بچه ام
الان یکم وضع همسرم بهتر شده دیگه داره کارارو اوکی میکنه بریم سرخونه امون ...من همش عذاب وجدان دارم
بابامم نیست همش میگم وای مامانم شبا تنهاس...وای نکنه غصه بخوره...بخدا شبا بهش فکر میکنم بغض میگیرتم...با اینکه راه خونمونم بهم خیلی نزدیکه و پیاده ۵ دقیقه راهه...و میدونم زیاد میبینمش ولی باز به اینکه تنها تو خونه بخوابه فکر میکنم غمم میگیره...با این حسم چیکارکنم؟