سلام
اول قبل اینکه بخوام تعریف کنم لطفا برا حاجت دلم دعا کنید.
3سال و 9 ماهه که عاشقش شدم ولی نمیدونه نتونستم برم بهش بگم
اوایلش من اصلا ازش خوشم نمیومد حتی میتونم بگم بدم میومد ازش ولی نمیدونم چیشد که این نفرت من نسبت بهش یه دفعه تبدیل به عشق شد
عشقی که هرروز با من بزرگ و بزرگتر میشه
اولش اون از من خوشش اومد حتی خانوادش خواستگاری غیرمستقیم کردن ولی مخالفت خانوادم باعث دوریمون شد
اوایل که بهم ابراز علاقه میکرد من همش باهاش بد برخورد میکردم بهش اخم میکردم باهام حرف میزد جوابشو نمیدادم
ولی با این وجود هرسری که منو میدید بازم اون لبخندشو داشت و باهام خوب رفتار میکرد کارا و حرکاتش حرفاش باعث شد من بهش علاقه مند بشم ولی با اینکه دوسش داشتم کاملا برعکس عمل میکردم فکر میکرد ازش بدم میاد
مخالفت خانوادمم بود
ولی اگه میدونست من دوسش دارم مطمئنم پام میموند
الان دارم از دوریش میمیرم دلم خیلی براش تنگ شده
شنیدم قبل عید دوبار رفتن خواستگاری ولی به دلایلی نشد
چندوقت پیشم با یه دختره پولدار دوست شده😞😞😞 با همه اینا بازم بهش حق میدم چون نمیدونه که من دوسش دارم
هم خودش هم خانوادش خیلی دوست دارن که ازدواج کنه و تشکیل خانواده بده این ترس منو رها نمیکنه میترسم دوباره برن خواستگاری
نمیدونید من الان چه حالی دارم یه مرده متحرکم نمیدونم باید چیکارکنم
الان حتما میگید چرا نمیری بهش بگی
نمیتونم جراتشو ندارم چون اشنامون هستن شرایطش نیست نمیخوام فقط خودمو ببینم و بدون در نظر گرفتن بابام برم بگم
چون اطرافیان ما کافیه فقط چیزی بشنون ابرومونو با خاک یکسان میکنن
تمام این مدت میخواستم بگم ولی این موضوع مانعم میشد
لطفا برام دعا کنیدمیگن دعای دسته جمعی جواب میده
دعا کنید دوباره برگرده و قسمت هم باشیم
حسم میگ همه چی درست میشه اینا همش امتحانای الهیه
دعا کنید به عشقم برسم منم برا شما دعا میکنم ایشالاه همه حاجت روا بشن