تو حیاط رو به روی حرم نشسته بودم اروم گریه میکردم
یهو یه خانمه که چادرش کلا صورتشم پوشونده بود شروع کرد به گریه کردن
گریه میگم یه چیزی میشنوین
هق هق میزد
کل ماها داشتیم نگاهش میکردیم تنهاهم بود حتی جرات نداشتیم بریم ارومش کنیم
حتی کلی ادم که اون طرف تر بودن صداشو شنیده بودن داشتن نگاهش میکردن یکی با تعجب یکی با غم
داشتم فکر میکردم همه ما اون شب یه لحظه خودمونو فراموش کردیم ب امام رضا گفتیم ما رو ول کن اول ببین این خانم چرا انقدر دلش پره... از خدام خواستم هیچ وقت جاش نباشم
الان اما جای اون خانمم
خواستم بگم حالم همین اندازه بده ولی اون خانم اون شب یکیو داشت براش ناز کنه درد و دل کنه
من جز شما و دعاتون کسیو ندارم💔