توی یکی از تاپیکام گفتم سرپرست خوابگاهمون عقده ایه،
دیروز باهاش دعوا کردم
دیگه خسته ام کرده بود، بین ۴۵ تا ۴۸ میخوره سن داشته باشه ازدواج نکرده، تنها سرپرست خوابگاهه؛
بیکاره هی گیر میده به این و اون ؛ دو هفته هم گیر داده بود به من
حالا سر چی، یه بار گفت بیا بریم بیرون تو حیاط با هم چایی بخوریم ؛ من حوصلشو نداشتم؛ نرفتم، بعد اخر شب رفتم اتاق دوستم پیشش نشستم؛ یهو بدون اینکه در بزنه درو باز کرد اومد تو!! (یعنی شعور در همین حد)
یه اخمی کرد هیچی نگفت رفت! اینم بگم اتاق سرپرستی جدا هست
خوابگاه دو طبقه اس، منم طبقه یکم؛ اون از حمام و سرویس و اشپزخونه طبقه یک استفاده میکنه؛منم تو چشمشم
الکی گیر میداد به من واقعا خسته ام کرده بود؛ اوقات فراغت من بیشتر از بقیه بچه هاس؛ اونا اکثرا پرستارن با شیفتن یا خوابن
شما تا حالا آدم عقده ای ندیدید؛ خانومه یا خوابه؛
هر وقت بیداره باید با یکی حرف بزنه بلند بلند؛ یا پیشش بشینن باهاش غذا بخورن یا باهاش برن بیرون!!!
دیگه نمیتونستم بیشتر از این تحملش کنم
خودم هزارجور فکر دارم
اینو بذارم کجای دلم
میگم فکر کنید یه نفر با مادرشوهرش زندگی کنه؛ مادرشوهره اینجوری باشه 😁😁😊
به نظرتون کار اشتباهی کردم اخه گیر داده بودید میخوام بفرستمت تخت بالا!! من پلاتین تو پامه اصلا تخت بالا نمیتونم برم
بعدشم طبق قرارداد تا قراداد تموم نشده نمیتونه منو جابه جا کنه
دیگه طاقتم طاق شده بود
اصلا فرهنگ و شعور و منطق نداره
زنیکه غربتی
بندری هم هست بوشهریه؛ اصلا بلد نیست آرومحرف بزنه؛ کلا حرفای عادیش با فریاده ؛ انگار تو کوهه یا لب دریا
هر چقد داد میزد با صدای آرومباهاش حرف میزدم باز پرروتر میشد
به نظرتون اشتباه کردم !؟ خسته ام کرده بود