وارد مدرسه میشه آیلینو میبینه اون بهترین دوستشه به سمتش میره، تصمیم گرفته بود که به ایلین ماجرارو بگه.
توی راه برگشت کاترین همه چیز رو برای آیلین تعریف کرد، آیلین هم خیلی مشتاق فهمیدن حقیقت بود.
اونشب آیلین برای خواب به خونه ی کاترین رفت.
کاترین _ خیلی مشتاقم که بازم ببینمش
آیلین ـ اگه ببینیش چکار میکنی؟
کاترین ـ نمیزارم اینقدر زود بره باید چهرشو ببینم.
اونشب آیلین و کاترین تا صبح راجبه اون شخص حرف زدن فکری به سرشون زده بود یک فکر خطرناک!
آیلین ـ مطمعنی ک میخوای اینکارو کنی کاترین؟ اصلا شاید اون یه روح نبود
کاترین ـ مطمعنم که پشیمون نمیشم