2777
2789

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

شبی بارونی و سرد بود کاترین توی اتاقش مشغول خواندن کتاب مورد علاقه اش بود، ناگهان رد و برقی زد و برای چند ثانیه همه جا روشن شد از توی تاریکی اتاق، کسی برای کاترین دست تکان داد و گفت (سلام کاترین!) 

دوسال بعد... 


مثل بقیه روز ها کاترین از خواب بیدار شد تا به مدرسه بره، مامان و بابا زوتر از اون به سرکار رفته بودن، کاترین آماده شد و منتظر سرویسش ماند، امروز هوا خیلی خوب بود روزهای اول پاییز بود، ناگهان فکر کاترین رفت به دوسال پیش توی همین شبای پاپیزی اون اتفاق براش افتاد او ماجرا اون فرد عجیبو به هیچکس نگفت اما تو این فکر افتاده بود تا بفهمد او شخص کی بوده. 

صدای بوق سرویسش اون را از فکر و خیال بیرون می اورد 

کاترین سوار سرویسش میشه و تمام راه تو فکر اون شخصه دوسالی هست که فکر بهش نکرده بود اما حالا میخواد بفهمه که اون کیه! 

وارد مدرسه میشه آیلینو میبینه اون بهترین دوستشه به سمتش میره، تصمیم گرفته بود که به ایلین ماجرارو بگه. 

توی راه برگشت کاترین همه چیز رو برای آیلین تعریف کرد، آیلین هم خیلی مشتاق فهمیدن حقیقت بود. 

اونشب آیلین برای خواب به خونه ی کاترین رفت. 

کاترین _ خیلی مشتاقم که بازم ببینمش

آیلین ـ اگه ببینیش چکار میکنی؟ 

کاترین ـ نمیزارم اینقدر زود بره باید چهرشو ببینم. 


اونشب آیلین و کاترین تا صبح راجبه اون شخص حرف زدن فکری به سرشون زده بود یک فکر خطرناک! 


آیلین ـ مطمعنی ک میخوای اینکارو کنی کاترین؟ اصلا شاید اون یه روح نبود

کاترین ـ مطمعنم که پشیمون نمیشم

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792