اموال پسرشون ، اموال پسرشون مال باباشونه ، طوریم حرف میزنن انگار شوهرم زاییدتشون ، به شوهرمم اینجوری القا کردن ، بدبخت شوهرم همیشه فک میکنه یک چیزی بدهکار بهشون ، اصلا هیچ انتظاری از پدرمادرش نداره ، خواهرشوهرم مدام خونه باباش میخوره شام و ناهارشو هرچی کادو و هدیه هم هست ازآن خواهرشوهرمه ، به ما ی عیدی هم نمیدن شوهرمم انتظاری نداره ، اما من انگار بزرگ خانوادشونم ، مادربزرگ شوهرم مرد یک فرشه ماشینی داشت ، شوهرم به مادرش گفت اینو میدید من ببرم بندازم خونه روستاییمون ، رفتن برداشتن شستن گذاشتن تو انباری اصلا اهمیت ندادن به حرف شوهرم ، مادرشوهرروباه صفتم نکرد در کل عمرش یک محبتی به پسرش کنه الان ما بخاریامون جمع کردیم میخایم بفروشیم تو دیوار پولش لازم داریم ، خونه عوض کردیم ، برگشته به خواهرشوهرم میگه مال داداشته دیگه ، بردار یکیشو بذار تو اونیکی اتاقتون
بچه اا من از اول چشم و دل سیر باراومدم اصلا هم برام مهم نیست یدونه بخاری قیمتش حالا دوتومنه ، اما اولا اینکه اینجوری حرف میزنه که مال داداشته حالم بهم میزنه خب مجبوری اینجوری بگی ، یعنی مثلا به زنش مربوط نیس ، مگه من چیزی گفتم که با خودش دعوا داره انگار ، دوما از همون موضوع فرش تو دلم مونده اخه فرشو هم لازم ندارن همه فرشاشون دستبافه و خونشون همه جاش فرشه برداشت درحالی که منم گفته بودم اونو بدید به ما تا کرد گذاشت انباری زنیکه ،
الان نمیدونم اون بخاری بدما بعدش ازینکه به احساسات خودم ارزش قایل نمیشم ناراحت میشم ازونور هم نمیخام با شوهرم بحث کنم ، اخه مادرشوهرم همیشه قصدش دعوا انداختنه