من
مامانم اوند خونمون شوهرم سرشو از تو گوشیش درنیاورد
داشت طفلک ی چیزی براش تعریف میکرد بیشعور نفهم همین جوری ک داشت مامان بدبختم حرفمیزد ب دوسش زنگ زد در مورد کتاب بپرسه
اینقد شعور نداره حالا ب عمرش کتابم نخونده ها
امشب دعا کردم من بیمرم حداقل مامانم ی داغ ب دلش ن صد تا داغ
درد مریضیمو میکشه اینم از شوهرم با این رفتارش
بمیرم براش اینقد گریه کردم