ساعت پنج غروب بود تو خوابم ساعتم رو نگاه کردم رفته بودم حموم خیلی لفت دادم اونجا داشتم مثل همیشه فکر میکردم بجای حموم کردن .خلاصه به هر طریقی بود موهامو دوبار با صابون! شستم و دوبار هم با شامپو! .این دو خیلی نکته داشت که اون موقع نفهمیدم .
دیگه مرحله ی اخر بودم که به سرم زد لباسای سفید بلندی که تو حموم بود اما شبیه لباس تابستونی دامنی و خیلی جذاب بود رو با جوراب نازکی که اونجا بود بپوشم و زیر دوش نقش یه بازیگر زنی رو بازی کنم که بچه اش مُرده .تا پوشیدم و رفتم تو نقش
داداشم در اتاقمو زد(حموم تو اتاق منه) و هی دستگیرشو بالا پایین میکرد که بیام بیرون چون اونم دیرشه باید بره حموم داشتم چهره اشو از پشت در اتاقم به صورت نا واضح که میدیدم نگاه میکردم .ترسیدم که چرا اینقد لفتش دادم که اینقد الان منتظره به ساعت باز نگاه کردم دیدم ساعت هفت غروبه و هوای اتاقمم تاریکه بدون اینکه چراغ اتاق و حموم ی روشن کنم ،گفتم ببخشید ببخشید بیست دقیقه ی دیگه میام .
رفتم دوباره زیر دوش و یک جورابمو در اوردم گذاشتم تو لگن لباس چرک ها ،اون یکی جورابمم دراوردم اما هر بار نگا میکردم باز تو پام بود .یه حالت ظریفی داشت که انگار در میارم اما همزمان توی پام سر جاش بود دیکه داشت گریه ام میگرفت که بابا چرا جورابم از پام در نمیاد ده بار تلاش کردم .دیگه بیخیال شدم .زمان کش اومده بود حتی لباسمم نتونستم دربیارم .یا دوش آب رو ببندم .
رفتم سرمو از عصبانیت که چرا جوراب در نمیومد و شیر اب بسته نمیشد بکوبم به دیوار ولی دردی نداشت و با دیوار برخورد نمیکرد!! .از توی دیوار رد نمیشد اما با دیوار هم یک دافعه ی هم قطب گونه داشت!با حسی واضح.حس کردم که زمان عوض شده .به محض فهمیدن این قضیه تونستم در رو باز کنم و یه مرد با مدل موی الان خودم ولی به رنگ طلایی و قد و بالای هیکلی پشت در منتظر حموم رفتن بود با تعجب گفت این کیه دیگه ؟تو کی هستی دیگه من خیلی ترسیدم و افتادم به زمین و عقب عقب فرار کردم چون نمیدونستم اینا در اصل برای این خونه هستن یا من و اینکه خانواده ی قبلی چی شدن ؟
منو برد دم در دستشویی که یک رختخواب پهن بود
با خنده به زنش گفت این کیه ؟شناختیش ؟زنش اومد بیرون و گفت اره دوست ِ بچگیاته ولی اینجا چیکار میکنه مگر نمرده بود ؟
بعد من مرگ رو با تمام فضای سنگینش حس میکردم و حس پذیرفتن نداشتم که داشتم تلاش میکردم تموم شه اون جریانات که یهو از خواب پریدم .و قلبم داشت میزد .
پ.ن :بنظر ِخودم اون دوباری که سر شستم یعنی اماده وارد شدن به دوبار زندگی و مرگ شدم .؟