خیلی پر شور انرژی بودم سر جام بند نبودم تو سن ۱۷ سال مثل احمقا ازدواج کردم و با کی ؟با کسی که به شدت بدل بود
اون سن خاستگار زیاد داشتم به خاطر شرایط خوب خونوادگیم تک دخترم ولی چون این فامیل بود و منم تو احساسات بهش جواب مثبت دادم اون موقع تک فامیل بود از نظر قیافه تصمیمم فقط از سر احساس بود و نوجوانی تو عقدم فهمیدم بد دله ولی انگار چون تمام مردای فامیل همین بودن فک میکردم طبیعیه این گیر دادن به من
الان که ۳۱ سسالمه و به قولی عاقل شدم و بچه دارم خیلییییی اذیت میشم ازینکه حتی سر کوچه نمیزاره برم یا باید هزار بهانه خرید و بچم و بیارم تنها برم خودشم میبرم بیرون ولی اگه خودم بگم هی بهش تازه همش میگه تو خیلی در دری هستی زن باید تو خونخ باشه با اینکه اصلا خونواده خودش اینطور نیستن و خواهراش مدتم بیرونن من اگه حتی با مامانم برم بیرون یه روز تا یه هفته میگه تازه بیرون بودی چه خبره ؟؟؟مثلا میگه چون اون روز رفتی استخر جمعه دیگه نمیبرمت با دوستام میرم و این حق و فقط به خودش میده برا من ازین خبرا نیست
الان واقعا افسرم خستم داغونم با این رفتار پیرم کردههه منم خیلی زود زود حوصلم سر میره گریه میکنم حالم بد میشه ولی مهم نیست براش